ناگهان بغضی از درونم برمیخیزد و گلویم را میفشارد
ناگهان نوشتهام را ناتمام میگذارم و از جا میپرم
ناگهان در سرسرای هتلی، سرپا خواب میبینم
ناگهان درختی در پیادهرو به پیشانیم میخورد
ناگهان گرگی نومید و خشمگین و گرسنه رو به ماه زوزه میکشد
ناگهان ستارهها روی تاب باغچهای فرود میآیند و تاب میخورند
ناگهان مردهام را در گور میبینم
ناگهان در مغزم آفتابی مهآلود
ناگهان به روزی که آغاز کردهام چنان چنگ میاندازم که گوئی هرگز پایان نخواهد یافت
و هربار توئی که پیش چشمم میآئی
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#ناظم_حکمت ترجمه
#جلال_خسروشاهی و
#رضا_سیدحسینی