آرزو می کردم بهار در دنیا می ماند.
بگذارید بهار بماند!
بیاید، جریان خون بزند، بخروشد!
بیاید، آفرینش شتاب گیرد، هجوم آورد؟
زندگی بیاید!
سراسر این حجم تباه شده را تکان دهد، بجنباند؟
بیاید، گلهای پژمرده را دور بریزد،
آخرین گلها را!
بیاید، سرمای بد یمن را با گرمایی دوباره کنار بزند،
گلهای حسرت سر برآوردند،
رگهای مرده از زعفرانی های سفید
وارغوانی تنفس کنند،
آرزو می کنم بهار بود
ماهرانه در اخگرهای افتاده
از آتشی پراکنده می دمید،
آتش بازی کوچک زیبا
با کره اسبهای پا بلند کمیاب،
گوساله های گوش پهن، و گنجشک های برهنه
آرزو می کنم بهار،
با صدای آمد و رفت پاها شروع شود
گامهای جدید بر روی زمین، تپشی بی تاب
آرزو می کنم بهار بود،
بهاری لطیف، ترد و با احساس
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#دی_اچ_لارنس