نزدیک به یک سال از کودتای ۲۸ مرداد میگذشت ولی هنوز چاپخانه انتشار نشریه رزم کشف نشده بود. در غروب ششم اردیبهشت سال ۱۳۳۳، مأموران کودتا به طور اتقافی به اتومبیلی که وارطان و کوچک شوشتری در آن بودند در دروازه دولت، ایست دادند. پس از ایست وارطان به پرسشهای مأموران پاسخ داد و کوچک شوشتری بدون اینکه هیچ رفتار مشکوکی از خود نشان دهد در ماشین نشست. مأموران از وارطان خواستند که صندوق عقب ماشین را باز کند تا مورد بازرسی قرار گیرد. آنها به محض بازکردن صندوق عقب ماشین، با انبوهی از نشریههای رزم ارگان جوانان حزب توده مواجه شدند.
وارطان و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال دادند تا پس از بازجویی بتوانند محل چاپخانه را کشف کنند. شکنجهها روی این دو نفر شش روز ادامه یافت. پس از ۶ روز در ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۳۳، کوچک شوشتری بدون کوچکترین اعترافی، در اثر شکنجه جان سپرد.
پس از شهادت کوچک، وارطان به شکنجه گران گفت:
«حالا خیالم راحت شد. من میدانم و نمیگویم. هر کار میخواهید بکنید.»
بعدها یکی از شکنجهگران، به صحنهای از شکنجههای وارطان اعتراف کرد و گفت:
انگشت سبابهٔ وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت میشکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمیزد. وارطان گفت: میشکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمیکرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: میشکند. خشمگین شدم. مرا مسخره میکرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم میشکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند میزد".
در ۱۱ اردیبهشت (روز جهانی کارگر) وارطان در زندان، روی درِ سلول رِنگ گرفت و به شادی پرداخت؛ که فوراً توسط شکنجهگران به شکنجهگاه برده شد و چنان مورد شکنجه قرار گرفت که ۲۴ ساعت بیهوش بود.
سرانجام در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، مأموران حکومت پهلوی، جمجمهٔ وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و شکنجه در بدنش نمایان بود با مته سوراخ کردند و به زندگی او پایان دادند. عوامل رزیم شبانه جسد وارطان و کوچک را در رودخانه جاجرود رها کردند تا اینگونه وانمود کنند که بر اثر حادثه به درون رودخانه افتاده و غرق شدهاست. چند روز بعد جنازهها کشف شدند.
پس از درگذشت وی از طرف آیتالله رضا زنجانی که مسؤول مالی آیتالله عبدالکریم حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) و وکیل شرعی آیتالله میلانی بود، مأمور میشود که ماهانه ۱۵۰ تومان به خانواده وی پرداخت کند. این کمک هزینه به مدت ۲۹ سال تا هنگام درگذشت آیتالله رضا زنجانی در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۶۲ ادامه داشتهاست. پس از درگذشت آیتالله زنجانی خانواده وی بر مزار او در حرم فاطمه معصومه حضور مییابند.
در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چهگوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرحریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح میداد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما در هر صورت او بهوسیلهٔ ارتش بولیوی در نزدیکی والگرانده در مدرسه روستای لا ایگرا در سانتا کروز دلاسیهرا به دستور بارریه نتوس دیکتاتور نظامی کشته شد. در بامداد ۸ اکتبر ۱۹۶۷ در نزدیکی لاایگه را (دهکده کوچکی در بولیوی و در نزدیکی کوههای آند)، چهگوارا به همراه چندتن دیگر از گروه چریکی به محاصره ارتش بولیوی -که به وسیله مأموران سیا و افسران آمریکایی همراهی میشد- درآمدند و دستگیر شدند. از رزمندگانی که در آن زمان همراه چهگوارا بودند باید از "اینتی" و "کوکو پردو" بولیویایی و "تومایینی" اهل کوبا و افرادی با نامهای مستعار "هولیو پابلو آنیستو "و دیگران نام برد. چند روز بعد چه توسط سرباز بولیویایی ماریو تران با شلیک گلوله اعدام میگردد. چه در حالی که در برابر جوخه آتش قرار گرفته بود و میدانست دیگر آخرین لحظه عمر فرا رسیده خطاب به سربازانی که لوله تفنگهایشان را برابرش گرفته بودند، گفت: حواستان را خوب جمع کنید و خوب نشانهگیری کنید که دارید یک مرد را میکشید. این کلمات آخرین کلماتی بودند که ۹ اکتبر ۱۹۶۷ از دهان او خارج شدند.
فیدل کاسترو میگوید: در زندگی از دو خبر خیلی ناراحت شدم؛ یکی خبر مرگ مادرم و دیگری خبر مرگ چهگوارا. پس از مرگ چهگوارا، او بهعنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگآور تبدیل به قهرمان جنبشهای انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد. آلیدا، دختر چهگوارا مدعیست که پدرش کمونیست بود.
نزدیک به یک سال از کودتای ۲۸ مرداد میگذشت ولی هنوز چاپخانه انتشار نشریه رزم کشف نشده بود. در غروب ششم اردیبهشت سال ۱۳۳۳، مأموران کودتا به طور اتقافی به اتومبیلی که وارطان و کوچک شوشتری در آن بودند در دروازه دولت، ایست دادند. پس از ایست وارطان به پرسشهای مأموران پاسخ داد و کوچک شوشتری بدون اینکه هیچ رفتار مشکوکی از خود نشان دهد در ماشین نشست. مأموران از وارطان خواستند که صندوق عقب ماشین را باز کند تا مورد بازرسی قرار گیرد. آنها به محض بازکردن صندوق عقب ماشین، با انبوهی از نشریههای رزم ارگان جوانان حزب توده مواجه شدند.
وارطان و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال دادند تا پس از بازجویی بتوانند محل چاپخانه را کشف کنند. شکنجهها روی این دو نفر شش روز ادامه یافت. پس از ۶ روز در ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۳۳، کوچک شوشتری بدون کوچکترین اعترافی، در اثر شکنجه جان سپرد.
پس از شهادت کوچک، وارطان به شکنجه گران گفت:
«حالا خیالم راحت شد. من میدانم و نمیگویم. هر کار میخواهید بکنید.»
بعدها یکی از شکنجهگران، به صحنهای از شکنجههای وارطان اعتراف کرد و گفت:
انگشت سبابهٔ وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت میشکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمیزد. وارطان گفت: میشکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمیکرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: میشکند. خشمگین شدم. مرا مسخره میکرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم میشکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند میزد".
در ۱۱ اردیبهشت (روز جهانی کارگر) وارطان در زندان، روی درِ سلول رِنگ گرفت و به شادی پرداخت؛ که فوراً توسط شکنجهگران به شکنجهگاه برده شد و چنان مورد شکنجه قرار گرفت که ۲۴ ساعت بیهوش بود.
سرانجام در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، مأموران حکومت پهلوی، جمجمهٔ وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و شکنجه در بدنش نمایان بود با مته سوراخ کردند و به زندگی او پایان دادند. عوامل رزیم شبانه جسد وارطان و کوچک را در رودخانه جاجرود رها کردند تا اینگونه وانمود کنند که بر اثر حادثه به درون رودخانه افتاده و غرق شدهاست. چند روز بعد جنازهها کشف شدند.
پس از درگذشت وی از طرف آیتالله رضا زنجانی که مسؤول مالی آیتالله عبدالکریم حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) و وکیل شرعی آیتالله میلانی بود، مأمور میشود که ماهانه ۱۵۰ تومان به خانواده وی پرداخت کند. این کمک هزینه به مدت ۲۹ سال تا هنگام درگذشت آیتالله رضا زنجانی در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۶۲ ادامه داشتهاست. پس از درگذشت آیتالله زنجانی خانواده وی بر مزار او در حرم فاطمه معصومه حضور مییابند.
پس از #قتل_نادر_شاه، برادر زاده وی بنام #علیقلی_خان که لقب #عادلشاه!! برای خود برگزید، به #مشهد آمده و #اعلام_سلطنت کرد. وی برای این که مدعیان تاج و تخت را از میان بردارد #سهراب_خان_نامی را با گروهی از #سپاهیان_بختیاری که مهارتشان را در #قلعه_گیری نشان داده بودند ( #فتح قندهار ) برای #کشتن#شاهزادگان#افشار به #کلات فرستاد و مدتی آن جا را در محاصره داشتند، تا روزی که #مستحفظین_برج غفلت کرده و نردبانی را که در کنار برج قرار داشت، بجای گذاشته بودند. عده ای از بختیاری ها متوجه نردبان شده و از آن بالا رفته و خود را به برج رسانیده و بر آن جا مسلط شدند، و با جنگ و گریز، بالاخره حصار کلات را به تصرف در آوردند. شاهزادگان افشار، #نصرالله_میرزا و #امامقلی_میرزا (پسران نادر) به اتفاق #شاهرخ، #برادر_زاده خود چون بخت را واژگون دیدند هریک بر اسبی سوار شده، به سوی #مرو#گریختند و #کاظم_بیگ_افشار (برادر دیگر علیقلی خان) که آن هنگام در کلات بود، آن ها را تا بیرون دژ دنبال کرد و چون به آن ها نرسید مراجعت کرد و گروهی به همراه #دوست_محمد_خان_چهچهه_ای که #قوشچی#نصر_الله_میرزا بودـ حق نمک نشناخته به تعقیب آن ها روانه شد و امامقلی و شاهزاده شاهرخ را درشرق حدود کلات دستگیر نمود، و #قربانعلی نامی از منسوبان خود را به تعقیب #شاهزاده#نصر_الله_میرزا فرستاد و او در #آبادیِ #حوض_سنگ به نصرالله میرزا رسید و نصرالله میرزا در زد و خورد قربانعلی را به هلاکت رساند و از معرکه گریخت ولی با جمعی از #قراولانِ_مرو مواجه شد. آنان این فرزند نادر که #داماد#محمد_شاه_گورکانی و ملقب به #پسر_شمشیر بود را دستگیر و به کلات آوردند. #سهراب ، رضاقلی میرزای نابینا را با شانزده و به قولی هیجده نفر از #اولاد و #احفاد_خُرد_و_بزرگ_نادر که در کلات بودند از دم شمشیر گذرانیده ولی نصرالله میرزا که بیست و سه ساله و هشت پسر او و #امامقلی هیجده ساله، #چنگیز_خان سه ساله، #محمد_الله_خان_شیر_خواره و #شاهرخ_میرزا را به مشهد آوردند. پس از فتح کلات و دستگیری خانواده نادرشاه توسط سپاهیان بختیاریِ علیقلی خان (عادلشاه)، او بدون هیچ شرمی، عموزادگان خویش یعنی نصرالله میرزا و امامقلی میرزا را پس از انتقال به مشهد کشته و سایر برادرانش، چنگیزخان سه ساله و محمدالله خان که کودک بودند به دستوراو #مسموم گردیدند!! همچنین #برادران_شاهرخ، #محبعلی_میرزا دوازده ساله، #احمد_قلی_میرزا یازده ساله، #هارون_خان پنج ساله، #بیستون_خان هفت ساله، و #محمد_خان چهارساله را به قتل رسانید. علیقلی خان برای #ریشه_کن_کردن#نسل_نادر_شاه ، وحشیگری را به جایی رسانید که کلیه #زنان_بیوه ای را که از #شاه و #شاهزادگان باقی مانده و دارای فرزند بودند به #قتل رسانید و تنها #شاهرخ که هنوز بیش از چهارده سال نداشت در #ارگ_شهر#محبوس نموده خبر کشته شدن او را در شهر منتشر نمود. منظور او از کار این بود که هر وقت عموم مردم با سلطنت او از در مخالفت برآیند، شاهرخ میرزا را که از #دودمان_نادر و از مادر، #صفویه است بر تخت نشانده و خود زمام امور را بدست گیرد و اگر توانست به زور سرنیزه برتخت بنشیند در آینده او را نیز مانند سایر شاهزادگان معدوم سازد.
هرچند یکی از فرزندان خردسال نادرشاه بطور معجزه آسایی نجات یافت و به اروپا رسیده و #افسر#ارتش#اتریش شده و معروفیتی بهم رسانید که خودش داستان دلکشی دارد.
تصویر پیوست : نادر شاه افشار و دو فرزندش (احتمالاً رضاقلی و نصراللّه) و پیرمردی که شاید #میرزا_مهدی_خان_استر_آبادی باشد را نشان می دهد. این نقاشی در زمان نادرشاه (قرن دوازده شمسی) کشیده شده است و در معرفی این اثر، شرح حال تنها فرزند بازمانده نادرشاه که افسر فرمانده امپراتوری اتریش بود نیز آمده است.😔
«کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فروریخته به قصد انتقام بیرون میآیند. انتقام از خرابکننده و #ندایی از #درونم میگفت #برخیز_ایران_تو_را_فراخوانده است و برخواستم.»
«هر #سربازی که بر زمین میافتد و روحاش به آسمان پر میکشد #نادر&میمیرد و به گور سیاه میرود نادر به آسمان نمیرود، نادر آسمان را برای سربازانش میخواهد و خود بدبختی و سیاهی را، او همه این #فشارها را برای #ظهور_ایران_بزرگ به جان میخرد. پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد #حمله را از #گلوی_غمگینم بدر میآورد و مرا بیمحابا به #قلب_سپاه_دشمن میراند.»