#طنزي_قديمي از استاد ابوالقاسم حالت، طنز پرداز
#مجله_خواندنيها درقالب
#بحر_طویل#خانم_راز_دارآدمی مفلس و بیچاره و درویش، شبی جانب کاشانه خویش آمد و رخسار زن خویش ببوسید و بخندید و زنش دید که او خرم و خوش حال تر است از همه شب های دگر، سخت در اندیشه فرو رفت و به خود گفت که :« این عیش و خوشی بی سببی نیست.» لذا روی بدو کرده و پرسید:« سبب چیست که امشب تو چنین لولی و شنگولی و منگولی و دلشاد؟» چو شوهر بشنید این سخنان، گفت:« دریغا که تو زن هستی و زن
راز نگه
دار نمی باشد و زین رو نتوانم به برت
راز دل ابراز کنم، زآنکه مبادا تو کنی
راز مرا فاش و از این راه شوی مایه رنج و ضرر ما.»
کرد زن آن قَدَر اصرار که آن مرد ز اسرار درون پرده برافکند و به وی گفت:« اگر قول دهی تا که نگویی به کسی، قصه خود را به تو می گویم.» و زن هم متعهد شد و آن مرد به وی گفت که:« پس گوش بده. علت خوشحالی بسیار من این است که امروز فلان جا به فلان کوچه، یکی کیف پر از پول بدیدم که لب جوی در افتاده و تا چشم من افتاد بدان، زود برش داشتم از خاک و نمودم در آن باز و بدیدم که در آن کیف، نود اسکن پانصد تومنی چیده و فی الفور نهادم وسط جیبم و راضی شدم از طالع بیدار که یار است و مددکار و شود باعث فتح و ظفر ما.»
شب دیگر چو شد او وارد منزل، ز زن خوش سخن خویش بپرسید که:« آن
راز که گفتم به تو، گفتی به کسی یا که نه؟» زن گفت:« برو خاطر خود جمع نگه
دار که زن حاجی و گلباجی و زر تاجی و زن دایی و معصومه و کبری و گلین باجی و صغری و زن آقا و ثریا و حسین و حسن و اکبر و عباس و غلام و نقی و کل تقی و خالقزی و گل پری و خاله زری، اقدس و پوران و مهین، جمله اهل در و همسایه و خویشان و عزیزان، همه را دیدم و بر هر که رسیدم قسمش دادم و زو قول گرفتم که لب خویش فرو بندد و نشنیده بگیرد ز من این قصه، مبادا کند این
راز به شخص دگر ابراز و دهد دردسر ما!»
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#ابوالقاسم_حالت