...
در دوران کودکی من با عقاید شخصی خود درگیر بودم. پدر و مادرم با سنت بودایی بزرگ شده بودند. با این حال، من هر هفته در جلسات یکشنبه ها در مدرسه شرکت می کردم و از شنیدن داستانهای کتاب مقدس در مورد نهنگ
های عظیم الجثه، کشتی ها، ستونهایی از نمک، گردآبها و میوه ها لذت می بردم.
با شنیدن این داستانهای قدیمی ، که بخش موردعلاقهی من از کلاسهای یکشنبه بود، به هیجان می آمدم. به نظر می رسید که گوش دادن به روایت مربوط به توفانهای بزرگ درختان آتش گرفته و آبهای شکافته شده، بسیار هیجان انگیزتر از نیایش
های دسته جمعی و مراقبه
های بودایی ها بود.
در حقیقت این داستانهای باستانی، با محوریت شجاعت و تراژدی آشکارا درسهای اخلاقی و معنوی عمیق را به تصویر میکشیدند. روزی در مدرسه که مبحث پیدایش به ما آموزش داده می شد از معلم پرسیدم : « آیا خدا مادر دارد؟ »
او که همواره با روی باز برای پاسخ دادن به سوالات آماده بود، اینبار غافلگیر شد. پس از کمی مکث پاسخ داد: نه، احتمالا خدا مادر ندارد
من پرسیدم: «پس خدا از کجا آمده است؟» او من من کنان گفت: برای پاسخ به این سوال باید با کشیش مشورت کنم.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂📒#جهانهای_موازی👤#میچیو_کاکو🔃#سارا_ایزدیار &
#علی_هادیان