«سرود آفرینش»
ترجمه نسبتاً آزاد اما وفاداری از مقدمه منظومه طولانی
«سفر تکوین» یکی از «دفترهای سبز»
#شاندل؛
نویسنده و شرقشناس
#فرانسوینژاد زاده تونس:
در
#آغاز،
#هیچ نبود،
#کلمه بود، و آن کلمه،
#خدا بود.
عظمت همواره در جستجوی
#چشمی است که او را
#ببیند،
و خوبی همواره در انتظار
#خردی است که او را
#بشناسدو
#زیبایی همواره
#تشنه دلی که به او
#عشق ورزد.
...
رودها در قلب دریاها پنهان میشدند و نسیمها پیام
#عشق به هر سو میپراکندند، و پرندگان در سراسر زمین ناله
#شوق برمیداشتند و جانوران، هر نیمه، با نیمه خویش بر زمین میخرامیدند و یاسها
#عطر خوش دوست داشتن را در فضا میافشاندند و اما خدا همچنان تنها ماند و مجهول، و در ابدیت عظیم و بیپایان ملکوتش بیکس! و در آفرینش پهناورش بیگانه. میجست و نمییافت. آفریدههایش او را نمیتوانستند دید، نمیتوانستند فهمید. میپرستیدندش، اما نمیشناختندش و خدا چشم به راه «آشنا» بود. پیکرتراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمههای گونه گونهاش غریب مانده است، در جمعیتِ چهرههای سنگ و سرد، تنها نفس میکشید. کسی «نمیخواست»، کسی «نمیدید»، کسی «عصیان نمیکرد»، کسی عشق نمیورزید، کسی نیازمند نبود، کسی درد نداشت... و...
و خداوند خدا، برای حرفهایش، باز هم مخاطبی نیافت!
هیچ کس او را نمیشناخت، هیچ کس با او «انس» نمیتوانست بست.
«انسان» را آفرید! و این، نخستین بهار خلقت بود.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂"دکتر
#علی_شریعتیبرگرفته از کتاب:
#هبوط_در_کویر