...
✍شازده کوچولو خمیازه کشید. از این که تماشای آفتاب غروب را از دست می داد تأسف می خورد. از آن گذشته دلش هم کمی گرفته بود. این بود که به پادشاه گفت:
- من دیگر اینجا کاری ندارم. می خواهم بروم.
پادشاه که دلش برای داشتنِ یک رعیت غنج می زد گفت:
نرو! نرو! وزیرت می کنیم!
- وزیر چی؟
- وزیرِ ... وزیرِ دادگستری!
- آخر این جا کسی نیست که محاکمه بشود.
پادشاه گفت: - معلوم نیست. ما که هنوز گشتی دور قلمرومان نزده ایم. خیلی پیر شده ایم، برای کالسکه جا نداریم پیاده روی هم خسته مان می کند. شازده کوچولو که خم شده بود تا نگاهی هم به آن طرف اخترک بیندازد گفت: - بَه... من نگاه کرده ام، آن طرف هم دیارالبشری نیست.
پادشاه بهش جواب داد: - خُب پس خودت را محاکمه کن. این کار مشکل تر هم هست. محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تر است. اگر توانستی در موردِ خودت قضاوت درستی بکنی معلوم می شود یک فرزانهٔ تمام عیاری.
شازده کوچولو گفت: - من هر جا باشم می توانم خودم را محاکمه کنم، چه احتیاجی دارم که اینجا بمانم؟
پادشاه گفت: - هوم! هوم! فکر می کنیم یک جایی تو اخترک ما یک موش پیر هست. صدایش را شب ها می شنویم. می توانی او را به محاکمه بکشی و گاه گاهی هم به اعدام محکومش کنی. در این صورت زندگی او به عدالتِ تو بستگی پیدا می کند. گیرم تو هر دفعه عفوش می کنی تا همیشه زیر چُماق داشته باشیش. آخر یکی بیش تر نیست که.
شازده کوچولو جواب داد: - من از حکم اعدام خوشم نمی آید. فکر می کنم دیگر باید بروم.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#شازده_کوچولو#آنتوان_دوسنت_اگزوپری