آرزو بدری، زن ۳۱ سالهای که شامگاه اول مرداد به دلیل حجاب در خودروی شخصی هدف گلوله پلیس قرار گرفت و شدیدا مجروح شد، روز چهارشنبه ۲۴ مرداد به علت آب آوردن ریههایش دوباره تحت عمل جراحی قرار گرفت و وضعیت سلامتش وخیم است. آرزو بدری روز اول مرداد امسال و هنگامی که بعد از اتمام کار در شهرستان نور استان مازندران با خواهرش به سوی خانه میرفت، با ایست-بازرسی پلیس مواجه شد.
برخی چهرۀ حاجیفیروز را نژادپرستانه خواندهاند و، با برداشتهای باب روز، کل جهانبینی ایرانی و نمادهای اسطورهای آن را زیر سؤال بردهاند. در یادداشت حاضر، توضیح میدهم که این مرد سرخپوش و سیهروی با دایرهزنگی در دست از کجا آمده و چرا صورتش سیاه است.
برای پیدا کردن ردّپای اسطورهها، پیش از هر چیز، باید ببینیم معیشت مردمان یک سرزمین بر چه استوار بوده است. اقتصاد مردمان فلات ایران برپایۀ کشاورزی و دامپروری بوده و طبیعی است که اسطورههای چنین مردمانی حول همین دو محور شکل بگیرد. نوروز و تمام جشنها و اساطیر پیرامون آن پیوند تنگاتنگی با کشاورزی دارد. یکی از این اساطیر، اسطورۀ ایزد شهیدشونده و زنده شدن دوبارۀ اوست که آیین آن حتی به پیش از مهاجرت آریاییان به فلات ایران بازمیگردد. طبق این اسطوره، ایزدبانوی باروری (معادل ایشتر در بینالنهرین) به جهان زیرین یا زیر زمین، که به باور مردمان جهان مردگان بوده، سفر میکند و برای او دیگر بازگشتی نیست. پس از فرو شدن او، زایش و باروری بر زمین باز میایستد. خدایان در صدد چارهجویی برمیآیند و سرانجام موفق میشوند آب زندگی را بیابند و بر او بپاشند. ایزدبانو به روی زمین بازمیگردد اما طبق قانون سرای مردگان، باید جانشینی برگزیند تا او را به جای خود به جهان زیرین بفرستد. او شوهر خود را (دوموزی یا تَموز در بینالنهرین) برمیگزیند که از بازگشت او ناخشنود بوده است. جامۀ سرخ بر تن شوهرش میکنند، روغن خوشبو به تنش میمالند، نی لاجوردنشان یا سازی دیگر (شاید دایرهزنگی) به دستش میدهند و او را به جهان زیرین میکشانند و، به عبارتی، او را شهید میکنند. او (دوموزی) که ایزد گیاهان است، وقتی به جهان مردگان میرود، سرسبزی را هم با خود میبرد و گیاهان خشک میشوند. موسم رفتن این ایزد گیاهی به جهان زیرین با سوگواریهای زیاد همراه بوده است. برای شهادت این ایزد گیاهی مردم بسیار میگریستند و آن را طلسمی برای بارانآوری میدانستند. بنا بر این اسطوره، ایزد گیاهی باید روی زمین بازگردد تا گیاهان سرسبز شوند. خواهر او (گِشتینَنَّه در بینالنهرین) میپذیرد نیمی از سال را به جای برادرش در سرزمین مردگان به سر برد تا برادرش به روی زمین بازآید و گیاهان جان بگیرند. همانگونه که فروشدن ایزد گیاهی با سوگواریهای زیاد همراه بوده، بالا آمدن او هم، که با سازَش مژدۀ رسیدن بهار و رویش گیاهان را میدهد، با جشنهای زیادی همراه بوده است که همان نوروز ماست. رنگ سیاه چهرۀ او هم نماد بازگشت او از زیر زمین و از جهان مردگان است. این اسطورۀ پیشآریایی، با آمدن آریاییان به فلات ایران و آمیخته شدن اسطورههای آریایی با اسطورههای بومیان فلات ایران، به صورت شخصیت سیاوش در اساطیر ایران درمیآید که سیهروی بسیار محبوبی در میان ایرانیان بوده است. سیاوش به معنای مرد سیهچرده بازماندۀ اسطورۀ ایزدی گیاهی است که مظلومانه شهید میشود و بازگشتش به روی زمین با رویش گیاه پرسیاووشان از خون اوست. به نظر #مهرداد_بهار، «حاجی فیروز بازماندۀ آیین ایزد شهیدشونده است و مراسم سوگ سیاوش نیز نموداری از همین آیین است. چهرۀ سیاه او نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهیدشونده و شادی او شادی زایش دوبارۀ آنهاست که با خود رویش و برکت میآورد». در جشنهای نوروزی، حیات مجدد این ایزد را بهطور نمادین بازسازی میکردند و رنگ سیاه بر چهره میمالیدند یا صورتکی سیاه بهکار میبردند. ما نمیدانیم بومیان فلات ایران این ایزد گیاهی را چه مینامیدند اما در کتاب آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی به فرشتهای به نام فیروز اشاره میکند که «ارواح را برای انشاء خلق میراند» و درست پیش از نوروز سر میرسد که احتمالاً همان نامی است که بعدها به حاجی ملقب شده و نماد ایزد یا فرشتهای مورد ستایش بوده است.
برخی سیاهِ نمایشهای روحوضی را هم به بحث افزودهاند. آنجا هم اثری از تحقیر و نژادپرستی نیست. آنکه در این نمایشها تحقیر میشود ارباب طماع است نه سیاه. سیاهی که میتواند آسوده در پناه ارباب ثروتمند خود زندگی کند اما بهخاطر مردم محروم موقعیت خود را بهخطر میاندازد و زبان تندش را بهچاشنی طنز میآمیزد و قدرت را نشانه میگیرد قهرمان است.
با دید امروزی و متأثر از فرهنگهای دیگر، نمادهای فرهنگی خود را نقد نکنیم. این نمادها را در بستر فرهنگی ایران درک کنیم و، عوض پذیرفتن هر خفّت نابجایی، به دنیا بیاموزیم به ارزشهای ما احترام بگذارد.
TITANIC Theme Song - My Heart Will Go On - Harp / Violin
ما به مرگ دل نخواهیم داد آوازمان را بلند تر از تمام بلبلان خواهیم خواند از خیابان های سرد عبور خواهیم کرد و دهانمان از تکرار دوستت دارم ها باز نخواهد ایستاد ما در همین نزدیکی ها جوانه های زندگی را از لبان آفتاب خواهیم چید ... و از هر روزنی لطافت شعر را خواهیم بوسید خنده های ما از شکوفه های بادام هم زیباتر خواهد بود قول خواهم داد ...
مرگ دیگر مرگ در هر حالتی #تلخ است اما من دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ در #شبی_آرام چون #شمعی شوم خاموش.
لیک مرگِ دیگری هم هست #دردناک اما شگرف و سرکش و #مغرور مرگِ مردان، مرگِ در میدان با تپیدنهای طبل و شیونِ شیپور با صفیرِ #تیر و برقِ تشنهی #شمشیر غرق در خون پیکری افتاده در زیرِ سمِ اسبان.
وه چه #شیرین است رنج بردن پا فشردن در رهِ یک #آرزو#مردانه_مردن! وندر امّیدِ بزرگِ خویش با سرودِ زندگی بر #لب جان سپردن.
آه، اگر باید زندگانی را به #خون خویش رنگ آرزو بخشید و به خونِ خویش نقشِ صورتِ دلخواه زد بر پردهی امّید من به جان و دل پذیرا میشوم این #مرگ_خونین را. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #هوشنگ_ابتهاج
TITANIC Theme Song - My Heart Will Go On - Harp / Violin
ما به مرگ دل نخواهیم داد آوازمان را بلند تر از تمام بلبلان خواهیم خواند از خیابان های سرد عبور خواهیم کرد و دهانمان از تکرار دوستت دارم ها باز نخواهد ایستاد ما در همین نزدیکی ها جوانه های زندگی را از لبان آفتاب خواهیم چید ... و از هر روزنی لطافت شعر را خواهیم بوسید خنده های ما از شکوفه های بادام هم زیباتر خواهد بود قول خواهم داد ...
شب است و قوزک پای شادی شکسته است گوشهایت را بگیر صدای شورش می آید از همین نزدیکی از بند بند تنم اندوهی عمیق چون زمختی طناب دار می فشارد دم به دم گلویم را ابری می روید گوشه ی چشمم و حقیقت عصیانگر در گوش لحظه ها فریاد می زند دستانم دیگر قادر نیستند پرده های بی حوصلگی را پس بزنند از روزی که فهمیدند خورشید مرده است در خطوط نقشه ی خانه ی کوچک ما
مرگ دیگر مرگ در هر حالتی #تلخ است اما من دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ در #شبی_آرام چون #شمعی شوم خاموش.
لیک مرگِ دیگری هم هست #دردناک اما شگرف و سرکش و #مغرور مرگِ مردان، مرگِ در میدان با تپیدنهای طبل و شیونِ شیپور با صفیرِ #تیر و برقِ تشنهی #شمشیر غرق در خون پیکری افتاده در زیرِ سمِ اسبان.
وه چه #شیرین است رنج بردن پا فشردن در رهِ یک #آرزو#مردانه_مردن! وندر امّیدِ بزرگِ خویش با سرودِ زندگی بر #لب جان سپردن.
آه، اگر باید زندگانی را به #خون خویش رنگ آرزو بخشید و به خونِ خویش نقشِ صورتِ دلخواه زد بر پردهی امّید من به جان و دل پذیرا میشوم این #مرگ_خونین را. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #هوشنگ_ابتهاج
🌿 هر دَم و بازدم ما پر از خشم های فروخورده است. #بوسه های به مقصد نرسیده، حرف های #ماسیده روی لب. قایم شده در گرمگاه سینه. #بغض های در گلو مانده مثل بچه های فلسطینی که #سنگ را آنقدر توی دستشان چرخانده اند که تاول انداخته روی آن پوست نازک؛ نه دل دارند که پرتش کُنند، نه دل می کَنَند که از فکرش رها شوند...
🌿 زیر پوست ما مثل #سوریه پر التهاب است، ناآرام، پر آشوب، مثل بمب های خوشه ای که روی دیوار شعرها و شهرهایشان خراش انداخته. زیر پوست ما مثل #بغداد بوی #قهوه_عربی می دهد، مثل #صحرای_عربستان پر#عطش است، مثل #جنگل های #شمال_ایران انگار خدا دارد با مه روی صورت آدم نقاشی می کند، مثل #شیراز بوی #بهار_نارنج می دهد، مثل #دُبی بین وعده نسیه #خدا و نقد #شیطان دل دل می کُند. @sazochakameoketab 🌿در هر #چروک صورت ما یک #کویت پنهان است. مثل دوران اوجش پر از #وسوسه#بهشت و بوسه، مثل زمان جنگ اش پر از #زخم هایی که خوب نمی شود، مثل مُرغ های دریایی اش که توی #نفت بال می زدند، پرهایشان می سوخت، در آب غرق می شدند.
🌿در هر "چیزی نیست خوبم!" ما، سطل سطل اشک قایم است، مثل مادرهایی که می روند #بهشت_زهرا و برای پسرها و دخترهایی که جنگ آنها را بلعید مویه می کنند و بعد جلوی دوربین ها می گویند فدای سر ایرانم که پسرم رفت، دخترم رفت..
🌿 درون سینه ما #دختری_کُرد که از چنگ #داعش گریخته در میان اشک می خندد و مثل #شهرزاد قصه گو آنقدر قصه و غصه دارد که همه #پیامبران_خاورمیانه را خواب کُند و خودش بیدار بماند و زُل بزند به شب. به اینکه کی آرامش از راه می رسد؟ کی سر آرام بر بالش می گذاریم، کی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت... کی آن روز از راه می رسد که کمترین سرود بوسه باشد؟
🌿 درون هر کدام از ما #خاورمیانه ای است که #جنگش تمام نمی شود. شب زیر موشک باران #دلتنگی می خوابیم، صبح با لبخند بیدار می شویم که برویم به جنگ #سرنوشت...