خاطرهای از کیسینجر (ژوئیّهٔ ۱۹۶۷)[بخشی از خاطرات استاد اسلامی ندوشن در دیدار با کیسینجر (دیپلمات و سیاستمدار کهنهکار آمریکا، که چند روز پیش در سنّ صد سالگی درگذشت)]
🌲🌲🌲...هنگامی که من نخستین بار
پروفسور هنری کیسینجر را در یکی از اتاقهای دانشگاه هاروارد دیدم، به خاطرم خطور نمیکرد _یعنی به خاطر احدی خطور نمیکرد_ که او چند سال بعد یکی از معروفترین و مؤثّرترین مردانِ دنیا بشود...
پس از آنکه جلسههای متعدّد دور هم نشستیم، چنین به نظرم آمد که همه چیز در نزد او، حتّی آرمان و اخلاق (اگر آرمان و اخلاق در نظرِ کردارگرایان میتوانست مفهومِ عقلی و روشنی داشته باشد) خاصیّتِ خود را ممکن و مفید و محسوس، توجیه میکرد. کیسینجر به نظر من چنین آمد که ذهنی هندسی دارد، و کوششِ او بر آن است که در سیاست و حقوق نیز ضوابط و قواعدِ مسلّمی بیابد. آنگونه که یک مسئلهی ریاضی پس از تعدادی معادلهبندی و ضرب و تقسیم، به نتیجهی ثابتِ پیشبینیپذیری میرسد، سیاست نیز میبایست چنین خاصیّتی به خود گیرد. اکنون که به خاطرهها و یادداشتهای آن سال باز میگردم، عقایدِ او در نظرم چنین خلاصه میشود که همان گونه که عالَمِ کَوْن از ذرّات تشکیل شده است، زمان نیز مرکّب از لحظههاست که هر لحظه برای خود بار و خاصیّتی دارد که باید شکافت و به خاصیّتش پی برد و از آن بهره گرفت.
آقای کیسینجر در نخستین جلسه به عنوان مقدّمه به ما گفت که در سیاستِ بینالمللی دو تلقّی وجود دارد: یکی
تلقّی سیاستمدارانه و دیگری
تلقّی حکیمانه.تلقّیِ اوّل، جنبهی موضعی و محلّی به «سیاستگری» میدهد و کارگزارانِ سیاسی را مسئولِ توفیق و شکستِ آن میشناسد، در حالی که تلقّیِ دوّم، ارزشهایی را که میدانِ عملیِ جهانی دارند، مؤثّر در سیاست میبیند. به نظر میرسد که خودِ او به عنوانِ «استاد حقوق سیاسی» و سپس به عنوان سیاستمدارِ عامل، کوشیده است تا دو تلقّی را باهم تلفیق کند.
نخست چنین مینماید که
برخوردِ حکیمانه با سیاست (به سبب ظاهرِ آراستهای که اسمش دارد) برای خیرِ دنیا بهتر بوده است، ولی من خود زود در این خوشبینی تجدید نظر کردم. مگر نه آن است که همهی سیاستها، چه مخرّب و چه آباد کننده (از ماکیاول تا هیتلر و حتّی چنگیز) توجیه و فلسفهای با خود داشتهاند؟
و میتوان گفت که بیشترین تعدادِ خون در دنیا، در پناهِ توجیهِ اعتقادی ریخته شده است.در هر حال تلقّیِ حکیمانه در سیاست نیز، مانند هر اصل و فلسفهای در روزگار ما، متزلزل شده است. سرعتِ برخوردِ عملها و عکسالعملها به حدّی رسیده است که ما گاهی با چشمهای گِرد شده از تعجّب، ناظرِ فرو ریختنِ مَشیْها، نه تنها در شیوهی زندگی، بلکه در سیاست نیز هستیم.
فوستر دالس توی گور میلرزید اگر این عکس را مشاهده میکرد که
نیکسون (رئيس جمهور آمریکا) كُتِ
چوئنلای را نگاه داشته تا او آن را بپوشد، و
لنین از آنسوی دنیای خاموشان چه میگفت اگر میدید که
بِرِژنف (رئیس حزب کمونیست شوروی) با ولعِ تمام در حالِ تحویل گرفتنِ اتومبیلِ برّاقِ هدیه از نیکسون و ویلی برانت است! در حالی که خود اتومبیل در تمدّنِ مغربزمین، پیش از آنکه وسیلهی کار باشد، بزرگترین نمودارِ بوروژوا مآبی و هوسبازیِ تولید و مصرف شده است.
دگرگونیِ اصلها به صورتی درآمد که
نیکسون، قهرمانِ دوستی با دنیای کمونیست گردید، و بازیگریِ سرنوشت به جایی رسید که هنگامی که او در مخمصهی «
واترگیت»
بیپناه مانده بود و حتّی دوستانِ حزبیاَش از او بریده بودند، و مانند جذامیها همه از او میپرهیزیدند (و حتّی همین آقای کیسینجر که همه چیزش را از او داشت، حسابش را از حساب او جدا میکرد) در چنین حالتی میبایست تنها هواداران و مدافعانش را در «مسکو» و «پکن» بجوید، و همین آقای نیکسون کسی بوده است که چنانکه همه میدانند، زمانی همدست و مدّاحِ "مککارتیِ" مرحوم بوده و همانگونه که محمود غزنوی «انگشت در کرده بود و قرمطی میجست»، او کمونیست میجست، و نه کمتر از فوستر دالس،
هرگونه سر و کار داشتن با «سرخها» را «ضدّ اخلاق» میشناخت!
چرا چنین تغییر در عرض چند سال؟
جواب میتواند این باشد: امور دنیا از تشکّلِ اصلیِ خود بیرون آمده و حالتِ «سیّالیّت» به خود گرفته بود. نیکسون این واقعیّتِ تازه را خوب دریافت، و در واقع منتخب و حمایت شدهی آن دسته از سرمایهداران و منتقدینی قرار گرفت که آنان نیز به چنین دریافتی رسیده بودند.
#آزادی_مجسمه💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo