تا یک زمانی در سایه زندگیمیکنی،
همه را میبینند جز تو!
همه را میفهمند جز تو!
همه را به کار دعوت میکنند جز تو!
و با تمام قدرتت تلاش میکنی تا بتوانی از سایه بیرون بیایی و خودت را به دیگران بشناسانی
میخوانی، مینویسی، اجرا میکنی، زمین میخوری و دوباره بلند میشوی
….
عمر میگذرد
میشناسندت
آن روز رویایی فرا میرسد
تک چراغ درخشان روی تو میافتد
نامت سر زبانها میافتد
تو را دعوت میکنند
تو را میبینند
تو را میفهمند
و تو به تمام دعوتهایی که منتظرشان بودی «آری» میگویی
……
عمر میگذرد
خستگی چیره میشود
مگر با یک دست چند هندوانه میتوان بلند کرد؟!
مگر چقدر قرار است عمر کنیم که اینقدر بدویم؟!
ما که نمیخواستیم زندگیمان شکل کارگاه تولید محتوا به خودش بگیرد!
راه خروج از زیر این چراغ نورانی وسط این تئاتر مسخره کجاست؟
دکمهی غلط کردمش کجاست؟
…..
عمر میگذرد
دکمهی غلط کردم خودش را جلوی دستت قرار میدهد
به پیشنهادها پاسخ «نه» میدهی
دوباره به سایه کوچ میکنی
هیاهو را ترک میکنی
سرعت را کنار میگذاری
به طبیعت رو میآوری
به درون باز میگردی
اما
همچنان
چیزی انتهای کوزهی انسانیات تو را میسوزاند؛ مثل فلفلی جا مانده از ترشیای قدیمی
چیزی که به تو میگوید:
بیین!
همه را میبینند جز تو!
همه را میفهمندجز تو!
همه را دعوت به کار میکنند جز……
.
#ساغرطباطبایی#سایه#شهریور۱۴۰۳#همهچیزگرداست🆔@saagharaneh