این سخنانِ او مانند سوالی پیچیده و چالشبرانگیز در ذهنم پیچید.
چرا جامعه هنوز بر این باور است که دختران باید در سن خاصی به خانه بخت بروند؟ چرا هیچکس از خود نمیپرسد که آیا فردی که وارد زندگی مشترک میشود، باید واقعاً به بلوغ عاطفی و اجتماعی رسیده باشد؟ آیا ازدواج تنها یک اتفاق تصادفی است که باید در یک سن خاص رخ دهد یا این که باید نتیجه سالها تفکر، تجربه و رشد فردی باشد؟
اما آنچه که بیشتر از همه ذهنم را مشغول میکرد، استقلال و خودکفایی دختران بود. چرا باید تنها بر اساس سن، از دختران خواسته شود که وارد مرحلهای از زندگی شوند که شاید هنوز آماده آن نباشند؟ چرا هیچگاه به تحصیل، رشد فردی و خودکفایی دختران به اندازه ازدواج اهمیت داده نمیشود؟ چرا هیچکس از دختران نمیپرسد که آیا واقعاً از لحاظ عاطفی، اقتصادی و اجتماعی آمادگی دارند که وارد یک زندگی مشترک شوند؟
برای من، اینکه به کسی فشار آورده شود که در سن خاصی باید تصمیمی بگیرد، به هیچ عنوان منطقی نبود. دختران باید فرصت داشته باشند تا خود را بشناسند، تحصیلاتشان را به اتمام برسانند و برای آیندهشان از لحاظ اقتصادی و عاطفی آماده شوند. تحصیل و خودکفایی دختران نه تنها به آنها این امکان را میدهد که استقلال مالی پیدا کنند، بلکه به آنها اعتماد به نفس میدهد تا در انتخاب شریک زندگی خود نیز آگاهانه و با دلگرمی بیشتری تصمیم بگیرند. چرا باید از دختران خواسته شود که به خاطر سنشان وارد مرحلهای از زندگی شوند که شاید هنوز به طور کامل به خودشناسی نرسیدهاند؟
اینکه یک دختر به تحصیلات و خودکفایی خود بپردازد، نه تنها به معنای تحقق آرزوهای شخصی اوست، بلکه به او این قدرت را میدهد که در آینده، زندگی مشترک را بر اساس خواستهها و نیازهای خود بسازد، نه به خاطر فشارهای بیرونی یا استانداردهای اجتماعی. زمانی که دختران خودشان را از لحاظ درونی و بیرونی آماده میبینند، آنگاه خواهند توانست به شکلی واقعی و بدون ترس از مشکلات آینده، تصمیمی درست برای ورود به زندگی مشترک بگیرند.