جالب است! گاهی قلبِ ما خواستههای عجیبی دارد؛ مثل امروز که آرزو کردم دختر دهاتی باشم. در ذهنم تصویر زندهی نقش بست از دختری که با لباسهای ساده و رنگارنگ، زیر آفتاب گرم، در دشتهای وسیع میدوید و با هر قدم صدای خندهاش در هوا طنین انداز میشد.
موهایش به آرامی در نسیم میرقصید و چهرهاش، با آن سادگی بینظیرش، نمایانگر دنیایی از شادی و آزادی بود. او در دل طبیعت زندگی میکرد و به آسمان نگاه میکرد تا رنگینکمانها و بارانهای بهاری را ببیند، همانطور که در گرمای تابستان بر دوش گلها مینشست.
آرزوهایش بیپایان بود و هر روز جهانی جدید را میساخت، با دستانی پر از عشق و قلبی لبریز از امید. در آن لحظه، احساس کردم که زندگیاش چگونه میتوانست سادگی و زیبایی را به نمایش بگذارد، دنیایی دور از چالشها و پیچیدگیهای زندگی مدرن.
و من، با تصور آن دختر، به دنیای دیگری سفر کردم؛ دنیایی که در آن شادیهای کوچک، بزرگترین نعمتها هستند. آری، دل من گاهی از این آرزوها پر میشود، به شوق زندگیای که حتی در سادگی، غنی و زیباست.
زندگی فقط در زرق و برق شهرهای بزرگ نهفته نیست، بلکه در دل طبیعت زیباییهای عمیقی وجود دارد که روح را تازه میکند و دل را شاداب میسازد.