داستان زندگی شهدا

#سینه_خیز
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
‍ ‍ #سینه_خیز
@zendegishahid

همه در میدان #صبحگاه جمع بودند و مراسم صحبگاه را خیلی بی حال انجام می دادند.
در همین حین حاج احمد که از دور بچه ها نگاه می کرد، سری تکان داد و پشت #تریبون رفت و گفت:
ببینین برادرا!
من این جور صحبگاه رو قبول ندارم!
باید یه فکر اساسی کرد تا در #تیپ ما یه صبحگاه درست و حسابی انجام بشه!

سپس همه را به خط کرد و حاج #همت را در راس ستون قرار داد و گفت:
حالا دور میدون صبحگاه بدوید تا من یه فکری به حالتون بکنم!

همه با شناختی که از حاج احمد داشتیم می دانستیم که رس همه مان را می کشد!
نیم ساعتی دویدیم.
خسته که شدیم، حاج احمد ما را کنار زمین گل آلودی نگه داشت!
بعد به سراغ #حسین_قجه_ای که نفس نفس می زد و #عرق می ریخت رفت و بدن مقدمه او را بغل کرد و در میان گل ها انداخت!
حسین قجه ای شروع کرد در میان گل ها #سینه_خیز رفتن!

بعد سراغ #رضا_دستواره رفت.
دستواره با #دستپاچگی گفت:
حاج آقا!
اجازه بده روی زمین صبحگاه سینه خیز برم!

هنوز جمله ی دستواره تمام نشده بود که حاج احمد او را به وسط گل ها پرت کرد!
او هم شروع به سینه خیز رفتن کرد.

بعد از آن به سراغ #حاج_همت رفت!
یکی از بچه ها گفت:
اگه تونست اینو بخوابونه حسابه!

زمزمه ها داشت بالا می گرفت که حاج احمد، در برابر چشمان از حدقه بیرون زده ما، او را روی زمین انداخت و پایش را روی شکم حاج همت گذاشت و خیلی #محکم گفت:
یا الله!
برو!

همه حساب کار دستمان آمد.
ناگهان دیدیم که خود حاج احمد هم پرید وسط گل ها و شروع کرد به سینه خیز رفتن!
بعد از این کار حاجی، همه ی نیرو ها میان گل و لای رفتند و شروع کردند به سینه خیز رفتن!


📚می خواهم با تو باشم

@zendegishahid
@zendegishahid
‍ ما همیشه در کوه‌ها به دنبال #ضدانقلاب بودیم.
اطلاعات که به دست حاج احمد می‌رسید، بلافاصله #عملیات انجام می‌شد.
نمی‌گذاشتیم ضد انقلاب راحت در خانه‌اش بخوابد!

حاجی صبح‌های زود، #زمستان سرما بعد از #نمازصبح ما را به ارتفاعات مشرف به شهر #پاوه می‌برد.
تا بالای زانو در #برف فرو می‌رفتیم!
خودش هم می‌آمد.
به سر #قله که می‌رسیدیم، خوشحال می‌شدیم که دیگر آموزش تمام شده...

اما حاجی می‌گفت؛
نه!
حالا باید #کلاغ_پر بروید!

حتی در #سنندج قبل از رفتن به #مریوان، صبح و عصر ما را بالای ده مرتبه دور زمین #صبحگاه می چرخاند و #سینه_خیز می‌برد و از زیر #سیم_خاردار هم عبور می‌کردیم!

او می‌گفت:
اگر نتوانم شما را که به این منطقه آمده‌اید از نظر #نظامی آماده کنم، اگر خدای نکرده برایتان اتفاقی بیفتد من مسئول خواهم بود!
#کردستان #سخت است!
باید سختی بکشید تا بتوانید کردستان را تحمل کنید.

وقتی به مریوان رسیدیم خود پیش مرگ‌ها می‌گفتند:
ما که بچه‌های #کوهستان هستیم، نمی‌توانیم مثل شما از کوه‌ها بالا برویم!
شما چطور این قدر سریع بالا می‌روید؟
گفتیم:
ما فرمانده قَدَر قدرتی مثل حاج احمد داریم!

#حاج_احمد_متوسلیان
📚 در هاله ای از غبار
به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid
@zendegishahid

‍ ‍ ما همیشه در کوه‌ها به دنبال #ضدانقلاب بودیم.
اطلاعات که به دست حاج احمد می‌رسید، بلافاصله #عملیات انجام می‌شد.
نمی‌گذاشتیم ضد انقلاب راحت در خانه‌اش بخوابد!

حاجی صبح‌های زود، #زمستان سرما بعد از #نمازصبح ما را به ارتفاعات مشرف به شهر #پاوه می‌برد.
تا بالای زانو در #برف فرو می‌رفتیم!
خودش هم می‌آمد.
به سر #قله که می‌رسیدیم، خوشحال می‌شدیم که دیگر آموزش تمام شده...

اما حاجی می‌گفت؛
نه!
حالا باید #کلاغ_پر بروید!

حتی در #سنندج قبل از رفتن به #مریوان، صبح و عصر ما را بالای ده مرتبه دور زمین #صبحگاه می چرخاند و #سینه_خیز می‌برد و از زیر #سیم_خاردار هم عبور می‌کردیم!

او می‌گفت:
اگر نتوانم شما را که به این منطقه آمده‌اید از نظر #نظامی آماده کنم، اگر خدای نکرده برایتان اتفاقی بیفتد من مسئول خواهم بود!
#کردستان #سخت است!
باید سختی بکشید تا بتوانید کردستان را تحمل کنید.

وقتی به مریوان رسیدیم خود پیش مرگ‌ها می‌گفتند:
ما که بچه‌های #کوهستان هستیم، نمی‌توانیم مثل شما از کوه‌ها بالا برویم!
شما چطور این قدر سریع بالا می‌روید؟
گفتیم:
ما فرمانده قَدَر قدرتی مثل حاج احمد داریم!

#حاج_احمد_متوسلیان
📚 در هاله ای از غبار


به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid