داستان زندگی شهدا

#خانواده
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
🔴 مجموعه مباحث #مهدویت / جلسه ۲۰

در این جلسه به تبار امام زمان (ع) از جهت مادر ایشان می پردازیم.

🔸 در مورد فرزند حضرت نوح، قرآن می‌فرماید: «لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ؛ او از نسل تو نیست»
👈 در حالی که پدرش پیامبر خداست و نمی‌توان در #نظام_تربیتی و #لقمه_حلال وی شبهه کرد. اما طبق آیات قرآن مادر او گمراه بوده است. پس مادر در نظام تربیتی عنصر مهمی است.

⭕️ همسران ناصالح برخی بزرگان و امامان مثل لوط، نوح، امام حسن (ع) و امام جواد (ع) و چرایی ازدواج این بزرگواران با آن‌ها بحث مفصلی دارد که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.

🖌 بحث #وراثت علمی بوده و اصلی است که باید تبار #خانواده و اصالت و شرافت و خلقیات خانوادگی طرف مقابل را در ازدواج مورد توجه قرار داد چرا که در فرزند تأثیرگذار است.

🔆 برای مادر امام زمان (ع) ۸ اسم در کتب تاریخی و تراجم نقل شده است: ملیکه، خمط (نوعی درخت میوه)، حکیمه، صقیل، ریحانه، سوسن، مریم و نرجس (که مشهورترین نام ایشان بوده) از اسامی آن حضرت است.

حضرت نرجس خاتون در یک ویژگی با مادران همه ائمه (ع) شباهت دارند.
💠 در زیارات می خوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا؛ شهادت می‌دهم که تو نوری بودی در صلب‌های شامخ و رحم‌های پاکیزه، #جاهلیت با ناپاکی‌هایش، آلوده‌ات نکرد».
👈 زندگانی مادران حضرات ائمه (ع) هرگز مانند #دوران_جاهلیت نبوده است.

💢 جاهلیت مقطع زمانی خاصی نیست که بگوییم فقط قبل از #اسلام بوده است بلکه نپذیرفتن #دین است. کسی که #حق را نمی پذیرد در دوران جاهلیت زندگی می‌کند.

🔹 در رابطه با سرگذشت آن بانوی عُظمی چهار دسته روایت وجود دارد. یک دسته از روایات ایشان را شاهزاده رومی و اسیر معرفی می‌کنند که در اینجا شبهه‌ای اتفاق می‌افتد که اگر ایشان اسیر شده باشند باید جنگی نیز رخ داده باشد و نحوه آمدن ایشان به بغداد مشخص باشد.

📚 در کتاب‌های تاریخی مثل تاریخ یعقوبی، مقدمه ابن خلدون، الکامل فی التاریخ نوشته ابن اثیر، آمده که در بین سال‌های ۲۴۵ تا ۲۵۴ هجری قمری درگیری‌های متفاوتی بین رومی‌ها و مسلمانان گزارش شده است. از جمله دو درگیری مهم در ۲۴۹ و ۲۵۳ اتفاق افتاده است که می‌تواند زمینه‌ساز اسارت طایفه‌ای از رومیان شده باشد. بنابراین شاهزاده بودن و اسیر بودن ایشان را کتاب‌های تاریخی جنگِ در آن مقطع را تأیید می‌کند. اما اینکه بانو در جنگ اسیر شده‌اند یا اینکه خود را در بین اسرا وارد کرده‌اند در کتاب‌های تاریخ اختلاف وجود دارد ولی مسلم این است که به عنوان اسیر وارد بغداد می‌شوند.

🖌 بزرگان محدثین ما مثل شیخ صدوق، شیخ طوسی این داستان را نقل کرده‌اند.

📖 شیخ صدوق در کتاب کمال‌الدین و تمام‌النعمة و کتب دیگری داستان اسارت و وارد شدن نرجس خاتون به بغداد و در نهایت نائل شدن به مقام خدمتگزاری #اهل_بیت (ع) را نقل می‌کنند.

📎 افراد بسیاری این #روایت را نقل کرده‌اند و قعطاً جعلی نیست و این بزرگان وقتی این روایت را نقل کرده‌اند یعنی قابل استناد است.

📍راوی روایت شخصی است به نام بشربن‌سلیمان که از ارادتمندان امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) و همسایه ایشان در شهر سامرا است.

🔆 در جلسات دیگر به بررسی سه دسته دیگر از این روایات خواهیم پرداخت.
________
حجةالاسلام و المسلمین #علوی_تهرانی
گزیده جلسه ۲۰، #مهدویت
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
💐 عرفه‌ای در کنار مادرم

روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از انجام اعمال #روز_عرفه در دوران نوجوانی‌شان در کنار #خانواده

🔸رهبر انقلاب: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم... مادرم خیلی اهل #دعا و توجه و اعمال مستحبی بود.
🔹می‌رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکی داشت - آن‌جا فرش پهن می‌کردیم؛ چون #مستحب است که زیر آسمان باشد. هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه می‌نشستیم و ساعتهای متمادی، #اعمال_روز_عرفه را انجام می‌دادیم.
🔸 هم دعا داشت، هم #ذکر و هم #نماز. مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم.
🔹دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با #معنویات و با دعا و #نیایش. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴

#دعای_عرفه‌

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#اطلاعیه

بمناسبت میلاد سراسر نور حضرت #علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام

💠 جلسات #خانواده_آسمانی
و #شرح_زیارت_جامعه_کبیره

در تاریخ پنج شنبه، ۱۲تیرماه
بصورت آزمایشی، در حسینیه قرائت قرآن، با حضور علاقه‌مندان برگزار می‌گردد.

نکات قابل توجه 👇
۱ـ فضای حسینیه، قبل از برگزاری جلسه، ضدعفونی خواهد شد!

۲ـ از بهمراه آوردن کودکان، اکیداً خودداری شود؛
⛔️ گروه مأمورین کنترل سلامت؛ از ورود افراد زیر ۱۴ سال
و
⛔️ نیز از ورود تمام عزیزان بدون ماسک و دستکش، ممانعت خواهند نمود.

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
ﺣﺎﻝِ ﻣﻦ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،
ﺍﻣّﺎ!!!!

ﺧـﻮﺏ ﺭﺍ
ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ ...

ﺍﻧﺘـظارِ
دﯾﺪﻥِ
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺭا
معنا نکن ...

#خانواده_داغدیده_یکی_از_شهدای_زاهدان

#شب_بخیر
@zendegishahid
پشت هر #شهیدی که به میدان می‌رود،
یک #شهیده پابرجاست؛
آمار شهدا همیشه غلط بوده است...

#شهدای_زاهدان
#خانواده_شهدا
@zendegishahid
@zendegishahid

💢سختگیری بر خانواده

رسول خدا(ص):

بدترین مردم، فرد #سختگیر بر خانواده است. شخصی پرسید: مراد از سختگیری بر #خانواده چیست؟

فرمود:‌ هرگاه مرد #وارد خانه شد همسرش بترسد و فرزندش بهراسد و بگریزد و هرگاه از خانه بیرون رفت همسرش شاد شود. 

@zendegishahid
‍ بسم رب الشهدا والصدیقین
شهیدی که از عشق زمینی اش گذشت

@zendegishahid

بسیاری از مردم و خصوصاً جوان های نسل حاضر تصور خاصی از شهدا دارند اینکه آنها هیچ اشتباهی در زندگی شان مرتکب نمی شدند و انسان هایی فرا زمینی بودند، اما حقیقت این است که شهدا هم مثل همه ما آدم ها زندگی می کردند، سرکار می رفتند، درس می خواندند، عاشق می شدند و اما شهدا در یک جایی از زندگی مسیر کمال را در پیش می گرفتند و آنقدر در این راه پایمردی می کردند تا به سعادت شهادت دست می یافتند...
داستان زندگی #شهید_علی_جاویدپور از این دست حکایت هاست شهیدی که دچار عشق زمینی می شود و حتی تصمیم می گیرد با دختر مورد علاقه اش فرار کند ولی وقتی پایش به #جبهه کشیده می شود، با معنی عشق واقعی آشنا می شود...
حسن جاویدپور، برادر شهید که خود از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس است، با صدایی گرفته با ما به گفت وگو پرداخت و راوی بخش هایی از زندگی شهید علی جاویدپور شد...

#خانواده_رزمنده
ما یک خانواده شلوغ و پرجمعیت اما انقلابی و رزمنده داشتیم ۱۲ بچه بودیم که از بین ما دو نفر #جانباز شدند و دو نفر هم به #شهادت رسیدند علی و حسین دو برادر دیگرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند حسین از من بزرگ تر بود و علی از من کوچک تر متولد سال ۱۳۴۵ بود در زمان انقلاب فقط ۱۲ سال داشت، ولی بسیار فعال و پر جنب و جوش بود یک جورهایی از همان کودکی نشان می داد که در آینده آدم بزرگی می شود زبر و زرنگ و فعال و باهوش بود

#نوجوان_کاری
علی تا کلاس نهم بیشتر درس نخواند جمعیت خانواده زیاد بود و پدرمان به تنهایی نمی توانست خرج ما را دربیاورد ما بیشتر اوقات پیش بابا می رفتیم و با او کار می کردیم بابا کارهای فنی و تعمیراتی انجام می داد جلوبندی سازی، کمک فنرسازی و علی هم بیشتر تابستان هایش پیش بابا کار می کرد هم درس می خواند و هم کار می کرد یک نوجوان کاری و زحمتکش در عین حال مسجدی و نمازخوان بود دوست داشت بیشتر نمازهایش را در مسجد و به جماعت بخواند یادم است وقتی کارمان پیش بابا تعطیل می شد، همگی به خانه می آمدیم و دور هم غذا می خوردیم علی اینطور جمع های خانوادگی را خیلی دوست داشت آدم تک خوری نبود و با هم بودن خوشحالش می کرد...

@zendegishahid
#علمدار_کمیل
@zendegishahid
🌷یادواره شهید ابراهیم هادی 🌷

#سخنران حجت الاسلام والمسلمین سید حسین آقا میری

#مداح حاج میثم نبی لو

#راوی حاج جواد تاجیک

#با حضور #خانواده شهید ابراهیم هادی

و #خانواده شهید حججی


#زمان پنج شنبه ۳۰ فروردین ساعت 17

تا اذان مغرب

#مکان مصلای قدس قم

@zendegishahid
@zendegishahid

‍ ابراهیم گفت:
سید ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟

گفتم:
نه!

ابراهیم #ماشین رو گرفت و #عصر بود که آوردش.

پرسیدم:
کجا می خواستی بری؟

گفت:
هیچی، #مسافرکشی می کردم!

با #خنده گفتم:
#شوخی می کنی؟

گفت:
نه!
حالا هم اگه کاری نداری پا شو بریم یکی دو جا کار داریم.

می خواستم برم داخل #خونه که آماده بشم، گفت:
اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمی کنی مثل #برنج و #روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم!

رفتم مقداری برنج و روغن آوردم،
بعد هم رفتیم جلوی یه #فروشگاه.
ابراهیم مقداری #گوشت و #مرغ و...خرید و آمد سوار شد.
از پول خُرده هایی که به #فروشنده می داد، فهمیدم همان پول های مسافر کشی باید باشد!

بعد با هم رفتیم #جنوب_شهر و به #خانه چند نفر سر زدیم.
من اونها رو نمی شناختم!

وقتی درِخونه ای می رفت و وسائل رو تحویل می داد می گفت:

ما از #جبهه اومدیم و این ها هم #سهمیه شماست!

ابراهیم طوری حرف می زد که طرف مقابل اصلاً احساس #شرمندگی نکنه واصلاً خودش رو هم مطرح نمی کرد!

بعد ها فهمیدم خانه هایی که رفتیم، منزل چند تا از بچه های #رزمنده بود که مرد #خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین ابراهیم به آن ها #رسیدگی می کرد...

#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم

به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid
@zendegishahid
🌹🌹🌹🌹🌹
‍ ‍ اولین عید بعد از ازدواجمان که #لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند‌، مصطفی در #موسسه ماند!
نیامد خانه پدرم!

آن شب از او پرسیدم:
دوست دارم بدانم چرا نیامدی؟

مصطفی گفت:
الان #عید است!
خیلی از بچه ها رفته اند پیش #خانواده هاشان.
اینها که رفته اند،
وقتی برگردند،
برای این دویست سیصد نفری که در #مدرسه ماندند، تعریف می کنند که چنین و چنان!

من باید بمانم با این بچه ها #ناهار بخورم،
#سرگرم شان کنم،
که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند!

گفتم:
خب چرا #مامان غذا فرستاد نخوردی؟
نان و پنیر و چای خوردی؟

گفت:
این غذای مدرسه نیست!

گفتم:
شما دیر آمدید.
بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید.

اشکش جاری شد و گفت:
#خدا که می بیند...

🌺 #شهید_مصطفی_چمران
📚 نیمه پنهان ماه

به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid
@zendegishahid

‍ ‍ 26 سال از #شهادت ابراهیم گذشت.
یکی از نماز گزاران مسجد مرا صدا زد وگفت:
برای مراسم #یادمان آقا ابراهیم هرکاری داشته باشید ما در خدمتیم.

با تعجب گفتم:
شما شهید هادی رو میشناختید؟

گفت:
نه!
من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی نمی دونستم،
اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره!

با تعجب پرسیدم:
چه حقی؟

گفت:
در مراسم پارسال جاسویچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردید
من هم گرفتم و به سوییچ ماشینم بستم.

چند روز قبل، با #خانواده از مسافرت برمی گشتیم.
در راه جلوی یک مهمانپذیر توقف کردیم.
وقتی خواستیم سوار شویم با تعجب دیدم که سوییچ را داخل ماشین جا گذاشتم!
درها قفل بود!
هرکاری کردم در باز نشد.
هوا خیلی سرد بود.
با خودم گفتم شیشه ی بغل را بشکنم، اما هوا #سرد بود و راه طولانی!

یکدفعه چشمم به #عکس آقا ابراهیم افتاد.
انگار از روی جا سوییچی به من نگاه می کرد!
من هم کمی نگاهش کردم و گفتم:

آقا ابرام!
من شنیدم تا زنده بود مشکل مردم رو حل می کردی،
شهید هم که همیشه #زنده است!


بعد گفتم:
خدایا به آبروی شهید هادی مشکل رو حل کن!


تو همین حال یکدفعه دستم داخل جیب کتم رفت،
دسته کلید منزل را برداشتم،
ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل در ماشین کردم،
بایک تکان، قفل باز شد!

با خوشحالی وارد ماشین شدم و از خدا تشکر کردم.
بعد به عکس آقا ابراهیم خیره شدم و گفتم:
ممنونم!
ان شاء الله جبران کنم.

هنوز حرکت نکرده بودم که خانمم پرسید:
در ماشین با کدام کلید باز شد؟
پیاده شدم و یکی یکی کلیدها را امتحان کردم.
هیچکدام از کلید ها اصلا وارد قفل نمی شد!

همینطور که ایستاده بودم نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
آقا ابرام ممنونم!
تو بعد از شهادتت هم دنبال حل مشکلات مردمی!

📚 سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی

به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid
@zendegishahid
🍁#ابوالفضل_سپهر که بود و چگونه در مزار شهدای گمنام بهشت زهرا دفن شد🍁

🌿ابوالفضل سپهر را #شاعری می شناسند که با زبان ساده، بی آلایش و بی تکلف خود دغدغه های مربوط به حوزه #دفاع_مقدس و #شهید و #شهادت را با آن چهره متواضع، روح متعهد و #انقلابی و احساسات رقیق بیان می نمود، شاعری که در قطعات خود مظلومیت #شهدا و #خانواده_های_شهدا و #جانبازان را به تصویر می کشید و سرانجام در سن ۳۱ سالگی در ۲۸ شهریور سال ۸۳ جاودانه می شود.

 

توسل به #شهدای_گمنام

🔹🎗چند وقتی بود که کلیه‌هایش را از دست داده بود. در سى.سى.یو بیمارستان سینا بستری شده بود. با همان حال مریضش هرجا دعوتش می‌کردند می‌رفت و برای گرمی محفل #شهدا شعر می‌خواند. شعرهایی که خودش معتقد بود سراینده‌های اصلی‌اش خود #شهدا و #رزمندگان هستند و او فقط آنها را ویراستاری کرده.

یه روز با مادر و دو تا فامیل‌هایش نگران جلوی بخش اى.سى.یو ایستاده بودیم. جوانی آمد جلو، گفت: «آقا شما با آقای #سپهر فامیل هستید؟» گفتم: «فامیل که نه، دوست هستم.» گفت: «این آقای #سپهر عجب آدم باحالیه.»

گفتم: «چطور مگه؟»

گفت: من دیشب خیلی نگران و ناراحت نشسته بودم، آقای #سپهر مرا صدا زد و گفت: «چرا اینقدر ناراحتى؟» گفتم: مریضم بدحاله، نگران حال مریضم هستم. گفت: «اگر یک کاری بگویم انجام می‌دهی تا حال مریضت خوب شود؟» گفتم: «چرا انجام نمی‌دهم؟» گفت: «همین الآن تو قلبت نیت کن اگر حال مریضت خوب شد بروی قطعه ۴۴ #بهشت_زهرا (س)، آنجا سنگ مزار #شهدای_گمنام را بشویى.» گفتم: «این که کاری ندارد.» گفت: «تو نیت کن، #شهدا خودشان مدد می‌دهند.»

دیدم جوان منقلب شده و با چشم‌هایی خیس از اشک می‌گوید: آقا من این نیت را کردم. پرسىدم: خوب چی شد؟ گریه امانش نمی‌داد. گفت: «به خدا حال مریضم خوب شد. من الآن نگران آقای #سپهر هستم.» بغلش کردم و گفتم: دعا کن حال آقای سپهر هم خوب بشود.

یک ساعتی از نیمه شب روز شنبه بیست و هشتم شهریور ماه ۸۳ گذشته بود که بلندگوی بیمارستان، همراهان «بیمار #ابوالفضل_سپهر» را صدا کرد. سراسىمه رفتیم. دکتر گفت: کار تمام شده است؛ جواز دفن صادر کنم یا می‌خواهید ببرید پزشکی قانونى؟
صبح روز دوشنبه چهارم شعبان – سالروز ولادت #حضرت_ابوالفضل_العباس(ع)
از بزرگراه افسریه، پادگان امام حسن مجتبی(ع)، پیکر #ابوالفضل_سپهر را از مقابل ستاد #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله(ص) تشییع کردیم و بردیم #بهشت_زهرا(س)، تمام تلاشمان را می‌کردیم تا جایی نزدیک قطعه #شهدا دفنش کنیم. آخر تمام عشق و آرزویش همین بود، دو جا هم برایش قبر کنده شده، آماده کرده بودند، اما نمی‌دانیم چه شد، وقتی به خودمان آمدیم که #ابوالفضل_سپهر در میان #شهدای_گمنام در قطعه ۲۴ #بهشت_زهرا(س) دفن شده بود و ما حیران نمی‌دانستیم گریه کنیم یا بخندیم!

🔹شاعر دفاع مقدس، مرحوم #ابوالفضل_سپهر، توصیه‌ای به دوستان می‌کرد، می‌گفت: هر حاجتی دارید، پیش غریبه نروید، یک نذر کنید و حاجتتان را بگیرید. و آن نذر…

روی همه قبرهای #بهشت_زهرای تهران، نام و نام و خانوادگی و نام پدر کسی که در قبر دفن شده، نوشته شده …اما #بهشت_زهرا(س) که می‌روی یک بخشی است به نام #گلزار_شهدا، #گلزار_شهدا که می‌روی یک قطعه است به نام قطعه۴۴؛ در قطعه ۴۴ نام پدر همه سنگ قبرها، #روح_الله است، و نام حک شده بر روی تمام آنها #شهید_گمنام

@zendegishahid