زن و جامعه (زن کارگر)

#هوشنگ_ابتهاج
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پریشان به من بگو

اندیشه های سوخته ی ارغوان ببین
رمز خیال سوختگان بی سخن بگو

#هوشنگ_ابتهاج
🌗
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سکانس
#سینما #ادبیات

«مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند»

شعر و صدای #هوشنگ_ابتهاج


۶ اسفند ۱۳۰۶، امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر سوسیالیست در رشت به دنیا آمد.

«زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو،
بر پرده‌های ساز،
اما هزار دختر بافنده این زمان،
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان،
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه،
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن،
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا»


#دادخواهی
سکانس از فیلم #خوشه_های_خشم
#جان_فورد
#چ#جان_اشتاین_بک
#هنری_فوندا #جین_دارول
@zan_j
Forwarded from دانش پژوه
مرگ در هر حالتی تلخ است
اما من دوست تر دارم
که چون از ره درآید مرگ
درشبی آرام چون شمعی شوم خاموش
لیک مرگ ِ دیگری هم هست
دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور
مرگ مردان، مرگ ِ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون ِ شیپور
با صفیر ِ تیر و برق ِ تشنه ی شمشیر
غرقه درخون پیکری افتاده درزیر سم اسبان
وه چه شیرین است رنج بردن پا فشردن
در ره ِ یک آرزو مردانه مردن !
وندر امید ِ بزرگ ِ خویش
با سرود ِ زندگی بر لب جان سپردن
آه، اگر باید زندگانی را
به خون ِ خویش رنگ ِ آرزو بخشید
و به خون ِ خویش نقش ِ صورت ِ دلخواه زد بر پرده‌ی امید
من به جان و دل پذیرا می‌شوم این مرگ ِ خونین را

#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پریشان به من بگو

اندیشه های سوخته ی ارغوان ببین
رمز خیال سوختگان بی سخن بگو

#هوشنگ_ابتهاج
🌗
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر " زندگی "
#هوشنگ_ابتهاج ( #ه_ا_سایه )

چه فکر می‌کنی؟
که بادبان شکسته
زورق به گل نشسته‌ایست زندگی؟
در این خراب ریخته، که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده، راه بسته‌ایست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.

هوا بد است
تو با کدام باد می‌روی؟
چه ابر تیره‌ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه‌روز هم
دل تو وانمی‌شود

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم، نشان نقش پای توست
در این درشناک دیولاخ،
ز هر طرف طنین گام‌های رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه‌ها که با تن تو
تاب عشق آزمود
چه دارها کز تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند



...بسان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!


هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) امروز درگذشت
یادش گرامی 🌺

زن و جامعه
#نان_کار_آزادی
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سکانس
#سینما #ادبیات

«مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند»

شعر و صدای #هوشنگ_ابتهاج


۶ اسفند ۱۳۰۶، امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر سوسیالیست در رشت به دنیا آمد.

«زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو،
بر پرده‌های ساز،
اما هزار دختر بافنده این زمان،
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان،
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه،
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن،
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا»


#دادخواهی
سکانس از فیلم #خوشه_های_خشم
#جان_فورد
#چ#جان_اشتاین_بک
#هنری_فوندا #جین_دارول
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز #علیرضا_قربانی
رقص #خاتون_فلاح
شعر از #هوشنگ_ابتهاج

من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
 بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم

@zan_j
به سانِ رود
که در نشیب درّه سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش ...

#هوشنگ_ابتهاج


@zan_j
"زندان شبِ يلدا"

چند اين شب و خاموشي؟وقت است که برخيزيم
وين آتشِ خندان را با صبح برانگيزيم

گرسوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم

صد دشتِ شقايق در خونِ دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک برآميزم

چون کوه نشستم من با تاب و تبِ پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم

برخيزم و بگشايم بند از دلِ پر آتش
وين سيلِ گدازان را از سينه فرو ريزم

چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم

اي سايه! سحرخيزان دلواپسِ خورشيدند
زندانِ شبِ يلدا بگشايم و بگريزم

#هوشنگ_ابتهاج

@zan_j
سلام!

عمریست که ما منتظر باد صباییم
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی

#هوشنگ_ابتهاج

@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پریشان به من بگو

اندیشه های سوخته ی ارغوان ببین
رمز خیال سوختگان بی سخن بگو

#هوشنگ_ابتهاج
🌗
@zan_j