زن و جامعه (زن کارگر)

#جین_دارول
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سکانس
#سینما #ادبیات

«مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند»

شعر و صدای #هوشنگ_ابتهاج


۶ اسفند ۱۳۰۶، امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر سوسیالیست در رشت به دنیا آمد.

«زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو،
بر پرده‌های ساز،
اما هزار دختر بافنده این زمان،
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان،
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه،
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن،
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا»


#دادخواهی
سکانس از فیلم #خوشه_های_خشم
#جان_فورد
#چ#جان_اشتاین_بک
#هنری_فوندا #جین_دارول
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دهم ۱۰ دسامبر ۱۹۶۲ جان اشتاین بک که قبل از شروع نویسندگی، در آمریکا کارگر کشاورز بود، برنده جایزه نوبل ادبیات شد. تجربه کار فصلی در مزارع الهام بخش بسیاری از داستان هایش بود


«من هم در تاریکی هستم. همه جا هستم - هر جا نگاه بیندازی. هر جا جنگی هست تا مردم گرسنه چیزی برای خوردن گیرشون بیاد من هستم. هر جا پلیس داره کسی رو می زنه من اونجام. کاش کیسی می دونست چرا که من در هر راهی هستم که در آن آدم ها وقتی خشمگینند فریاد می کشند. من در همون راهی هستم که باعث می شه بچه های گرسنه وقتی می دونند شام حاضره می خندند. و وقتی مردم ما محصول کشت خودشون رو می خورند و در خانه هایی که خودشون ساختند زندگی می کنند، من اونجام.» از کتاب خوشه‌های خشم.

تاریخ طبقه کارگر
زندانی سیاسی_آزاد_باید_گردد

سکانس از فیلم #خوشه_های_خشم
#جان_فورد
#سایه #جان_اشتاین_بک #هنری_فوندا #جین_دارول

@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سکانس
#سینما #ادبیات

«مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند»

شعر و صدای #هوشنگ_ابتهاج


۶ اسفند ۱۳۰۶، امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر سوسیالیست در رشت به دنیا آمد.

«زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو،
بر پرده‌های ساز،
اما هزار دختر بافنده این زمان،
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان،
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه،
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن،
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا»


#دادخواهی
سکانس از فیلم #خوشه_های_خشم
#جان_فورد
#چ#جان_اشتاین_بک
#هنری_فوندا #جین_دارول
@zan_j