راه دوزخ
از: برتواکس
کارگر سفيدپوست به زنی که کنارش ايستاده بود، گفت:
من از همهی شما بهترم
نيمگزی از من فروتر بهايست
تا جهان غرور مرا ببيند!
زن سفيدپوست به مرد سياهپوست کنار دستش گفت:
بعد از او من از همه برترم
تو نيز گزی زير پای من بهايست
تا خلق بدانند که زنان را نيز غروری است!
مرد سياهپوست به زن سياهپوست رو کرد و گفت:
تو چرا نيمگزی پايين نمیروی؟
مرا هم آخر اندک غروری باقیمانده است!
زن سياهپوست به مرد دورگه نگاهی افکند که میگفت:
جای خود را بشناس!
چرا که غرور من نيز بايد حفظ شود!
و بدينسان درجهبندی ادامه يافت.
سايه به سايه، رو به سرازيری
تا پلکانی از انسانيت شکل گرفت
در برابر آن که چشم بصيرت دارد.
و بر فراز اين پلکان، بالاتر از همه
سرمايهدار هفت رنگ آمد
با صولتی تمام
اما با چهرهای مهربان و تبسمی بر لب
و رو به بالا گام برداشت
بالاتر و بالاتر همچنين
و گامهايش از طنين سنگينی و وقار سرشار بود.
و به اوج رسيد و ايستاد
پا بر سر کارگر سفيد پوست!
نقاشی:
#فریدا_کالورنج زیستن
#نان_کار_آزادی_ #رفاه_امنیت_آبادی@zan_j