Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#چارلز_تیلور
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
طبق ایمان تاریخی و راست‌کیشِ مسیحی,《تا وقتی خدا را موجودی بدانیم که غیرشخصی است, یا صرفاً خالق نظمی است که باید خودمان را با آن تطبیق بدهیم, راه رستگاری را بسته‌ایم. حصول رستگاری تنها از طریق مشارکتِ ما با خدا, از طریق گردهمایی مشارکتی انسان‌ها (یعنی کلیسا), اتفاق می‌افتد》. شخص‌زدایی از خدا به معنی انکار اهمیت مجمع و گردهمایی مشارکتی, یعنی کلیسا, است, کلیسایی که خود, موطن خوراک مرسوم به《عشای ربانی》است.

بنابراین تعجبی ندارد که《دینِ》این نظم غیرشخصی عاری از عشای ربانی و آیین‌زدوده و بدن‌زدوده باشد. تیلور این موضوع را به خوبی تحت عنوان فرایند تجسدزدایی توصیف می‌کند. برخلاف اعتقاد محوریِ ایمان مسیحی _ مبنی بر اینکه خدای متعالی در کالبدِ عیسای ناصری متجسد شده _ تجسدزدایی نوعی گذار بدن‌زدایانه و تجریدی است; نوعی بیزاری و گریز از خصوصیت‌های امر بدنمند (و جمع مشارکتی) است. ماحصلِ چنین فرایندی دینی است که هم از آیین‌ها و یادگار سننِ ماضی《پالوده》است و هم از عاطفه و بدن‌ها. مظهر و نمودِ اعلای این دین, دینِ《عقلانی》کانت است, وقتی بدن‌زداییِ بدنِ مقدسی که معبد روح‌القدس است نیز زایل خواهد شد; یعنی با افولِ دینِ مادی شاهد زوال کلیسا به‌مثابه مجمع مشارکتی خواهیم بود.《نظرگاه دئیستی عبارت است از تفکیک مسئله حقیقتِ دینی از مشارکت در نوعی پیگیریِ جمعیِ حیاتِ دینی که تنیده با عبادت, ایمان و امید است》.

متن: چگونه سکولار (ن)باشیم؟, تقریری از اندیشه‌ی چارلز تیلور, جیمز کی. ای. اسمیت

#چارلز_تیلور #کانت #جیمز_کی_ای_اسمیت

@volupte
تیلورِ هگلی ادعا می‌کند که اومانیسم انحصاری با اینکه مُنکرِ مسیحیت شد, اما تحقق آن صرفاً در جایی میسر بود که از دلِ مسیحیت سربرآورَد. نظمِ مبتنی بر نفعِ متقابل نوعی سکولاریزاسیونِ شمول‌گرایی مسیحی (یعنی دعوت به حب‌ورزی نسبت به همسایه ولو دشمن) است. اگر بگوییم مسیحیت, قبیله‌گرایی کفار و مشرکان را [با دعوت به حب‌ورزی به همگان] نفی کرد, این را هم می‌توانیم بگوییم که نگرش اومانیسم انحصاری به نفع متقابل, همین انگیزه‌ی شمول‌گرایانه را اخذ می‌کند, اما آن را به یک جور قابلیتِ خودبسنده‌ی بشری نسبت می‌دهد. ما مکلفیم که نوع‌دوست باشیم و قابلیتِ دستیابی به این آرمان را داریم. تیلور در این جا هم این تغییر را یک《گذار درون‌ماندگارساز》می‌خواند:《یورش اصلیِ اومانیسمِ انحصاریِ مدرن در پیِ آن بوده که ... این قابلیتِ نیکوکاری را درون‌ماندگار کند》.
...
درواقع ادعای (کمابیش هگلیِ) تیلور بسیار قوی است:《احتمالاً انتقال به اومانیسم انحصاری در هیچ بستر دیگری [غیر از مسیحیت] ممکن نبوده است》.

متن: چگونه سکولار (ن)باشیم؟, تقریری از اندیشه‌ی چارلز تیلور, جیمز کی. ای. اسمیت

#چارلز_تیلور #هگل #جیمز_کی_ای_اسمیت

@volupte
از حیث تاریخی, آموزه‌ی تدبیر متضمن طرح نهایی و مطبوع برای کائنات بود, اما تأکید تازه‌ای را در آثار لاک و اسمیت می‌بینیم: تدبیر عمدتاً ناظر به تنظیم و تنسیق این جهان مبتنی بر نفع متقابل, به‌ویژه نفع اقتصادی, است. چنین دیدگاهی انسان را اساساً درگیرِ《تبادل خدمات》تلقی می‌کند و, از منظر انسان‌محورانه, کل کیهان را صحنه‌ی این اقتصاد می‌بیند. پس آنچه در این《تدبیرِ الهی نو》اتفاق می‌افتد《تقلیل》اغراض و مقاصد الهی و《اقتصادی‌سازیِ》منافع و علایق خداست:《اهدافی که خدا برای ما داشت تقلیل می‌یابد به این هدف واحد که این نظمِ مبتنی بر نفعِ متقابلی را بپذیریم که برایمان طراحی کرده است》. با این حساب, حتی خداباوریِ ما نیز صبغه‌ی انسانی و درون‌ماندگار به خود می‌گیرد و غایت عنایت مدبرانه‌ی الهی هم به ساحت درون‌ماندگار محدود می‌شود. این نکته حتی درباره‌ی جماعت《راست‌کیش》هم صدق می‌کند:《حتی افرادی با باورهای راست‌کیشانه معتقد بودند هم تحت تأثیر این جریانِ انسانی‌سازی قرار داشتند و درنتیجه به تدریج بُعدِ متعالی ایمانشان به حاشیه رفت》. ازآنجاکه امر سرمدی و اخروی افول می‌کند, امر این‌جهانی تقویت می‌شود و همه‌چیز را می‌بلعد.

متن: چگونه سکولار (ن)باشیم؟, تقریری از اندیشه‌ی چارلز تیلور, جیمز کی. ای. اسمیت

#جان_لاک #آدام_اسمیت #چارلز_تیلور #جیمز_کی_ای_اسمیت

@volupte
روی‌آوری به طبیعت, بدنمندی و فردیت در اواخر قرون وسطا و عصر رنسانس, خود, برآمده از شکل نوینی از معنویت تجسدمحور است. درواقع این روی‌آوری تا حد زیادی منعبث از نوعی تطورِ《انجیلی》بود که دغدغه‌ی آوردنِ مسیح به این جهان را داشت. درنتیجه, در آثار هنریِ این دوره به‌وضوح شاهد اذعان بر این نکته هستیم که خدا گامی《تجسدمحورانه》در این مسیر برداشته است, به این معنی که از طریقِ حلول در ابدان و تاریخ و مانند این‌ها با بشریت روبه‌رو شده است.《پس با این اوصاف دیگر عجیب نیست که تلاش برای آوردن مسیح به این جهان _ این جهان عوام, این جهانی که سابقاً نامبارک بود _ باید به تمرکز تازه‌ای بر این جهان منتهی شود》. این اتفاق اساساً انقلابی در تدیّن بود نه در مابعد‌الطبیعه. با این حساب,《علاقه‌ی تازه به طبیعت, دگرگونی و جهشی درون طرزِ تلقیِ دینی بود نه نقض حدود آن (ولو به شکل جزئی)》. شاید از منظری متأخر این گذار, گامی به‌سوی اومانیسم انحصاری و درون‌ماندگاریِ محض به نظر آید اما در آغاز چنین نبود و چه‌بسا ممکن بود که مسیر دیگری در پیش بگیرد. تیلور نتیجه می‌گیرد:《درست است که خودبنیادی طبیعت درنهایت ... به سود اومانیسم انحصاری از آب درآمده, اما غلط فاحشی خواهد بود اگر گمان کنیم بنای این خودبنیادی در همان زمان نیز گامی در این مسیر بوده است》.

متن: چگونه سکولار (ن)باشیم؟, تقریری از اندیشه‌ی چارلز تیلور, جیمز کی. ای. اسمیت

#چارلز_تیلور #جیمز_کی_ای_اسمیت

@volupte
نظام‌های سیاسی سکولار دنیا اغلب بر مبنای نوع رابطه‌هایشان با کنش دینی دسته‌بندی می‌شوند, برای مثال, وقتی هدف‌ها و روش‌های عملی سکولاریسم با یکدیگر می‌ستیزند و اصطکاک می‌یابند, بسته به نحوه‌ی رفع‌ورجوع دوراهی‌های اخلاقی, گفته می‌شود که سکولاریسم《صُلب》و《سخت‌گیر》یا به‌عکس《منعطف》و《گشوده》است. الگوی صُلب سکولاریسم, برحسب فهم خاص خود از بی‌طرفی دولت و جدایی قدرت سیاسی و دینی, بر پیروی آزاد از دین تحدیدهای بیشتری اعمال می‌کند. در مقابل, سکولاریسمِ《گشوده》از الگویی دفاع می‌کند که متمرکز است بر حمایت از آزادی وجدان و دین و نیز فهمی منعطف‌تر از جدایی و بی‌طرفی. این دو الگو را می‌توان به ترتیب, نظام سکولارِ《جمهوری‌خواه》و نظام سکولارِ《لیبرال _ تکثرگرا》هم خواند.

...

در برداشت لیبرال _ تکثرگرا, ضرورت بی‌طرفی, متوجه نهادهاست و نه افراد. در برداشت جمهوری‌خواهانه افراد نیز به خودداری و نمایش بی‌طرفی ملزم‌اند; یعنی پرهیز از ابراز عقیده‌شان وقتی در نهادهای عمومی حضور می‌یابد یا در رادیکال‌ترین شکلش, وقتی پا به حوزه‌ی عمومی می‌گذارند.

برداشت دوم, به‌ویژه برای مؤمنان, ناخوشایند است چون ایمان و عمل آنان به‌سادگی از هم منفک نمی‌شود; برای بسیاری از مؤمنان ایمان دست‌کم به همان اندازه‌ی باورها, از آداب و آیین‌های دینی هم برآمده است.

متن: سکولاریسم و آزادی وجدان, چارلز تیلور و جاکسین مکلور

#چارلز_تیلور #جاکسین_مکلور

@volupte
وقتی روند توسعه‌ی تاریخی سکولاریسم را در غرب مرور می‌کنیم, این مسئله روشن‌تر می‌شود که هدف اصلی سکولاریسم احترام برابر به شهروندان و حراست از آزادی وجدان است. به دنبال ناامیدی‌های عمیق از نظام‌های سیاسی تک‌ایمانی و با هدف پایان‌دادن به جنگ‌های دینی بود که اصول جدایی [کلیسا و دولت] و بی‌طرفی پی‌ریزی شد. شرایط ایجاب می‌کرد که دولت دیگر نه به‌سان ابزاری در دست کاتولیک‌ها یا پروتستان‌ها, بلکه به‌مثابه مرجعِ عمومیِ مشترکِ خدمت‌کننده به شهروندانِ هر دو کیش تعریف شود. نخستین گام‌ها به سوی بی‌طرفی توأم شد با پاگرفتن روش‌های مختلف مدارای دینی; روش‌هایی که آزادی بیشتری برای پیروی از دین‌های پیش‌تر ممنوع فراهم می‌کردند. متمم اول قانون اساسی امریکا مقرر کرد که کنگره, نباید درخصوص تثبیت و تصدیق یک دین یا منع پیروی آزاد از آن, قانونی وضع کند. به همین شکل, قانون هزارونهصدوپنج فرانسه درباره‌ی لائیسیته حکم به جدایی کلیسا و دولت داد تا آزادی دین, برای همه‌ی شهروندان تحقق یابد. در هر دو نمونه, هدف از جدایی و بی‌طرفی, تضمین برابری شهروندان و توأمان تصدیق و حراست از آزادی وجدان و آزادی دین انسان‌ها بود.

سکولاریسم در زبان میشلین میلو عبارت است از:《توسعه‌ی [گام‌به‌گام] قلمرو سیاسی بر پایه‌ی تضمین آزادی دین و آزادی وجدان, متناظر با [شکل‌گیری] اراده‌ای برای برقراری برابری و عدالت میان همه‌ی شهروندان به مدد دولتی که در قبال برداشت‌های متنوع شهروندان از امر نیک بی‌طرف است.》

متن: سکولاریسم و آزادی وجدان, چارلز تیلور و جاکسین مکلور

#چارلز_تیلور #جاکسین_مکلور #میشلین_میلو

@volupte
سکولاریسم, در عصر کنونی باید در چارچوب گسترده‌ترِ تنوع باورها و ارزش‌های مقبول شهروندان فهمیده شود. الگوی سیاسی مبتنی بر توافق پیرامون اصول سیاسی بنیادین و احترام به تکثرِ دیدگاه‌های فلسفی, دینی و اخلاقیِ مقبول شهروندان, الگویی نوپدید است و به‌تازگی محتمل‌ترین الگویی انگاشته شده است که به بی‌طرفی و هم‌زیستیِ همسازانه‌ی درخور می‌انجامد. بی‌شک ظهور پارادایم مدارای دینی در آغاز عصر مدرن به‌منظور برقراری صلح در اروپای درگیر نزاع‌های دینی, راه را برای ایجاد نوعی جامعه‌ی تکثرگرا باز کرد. اما مدارای دینی, در دوره‌ای طولانی دست‌اندرکارِ محروم‌کردن یا به‌حاشیه‌راندن گروه‌هایی خاص _ نظیر کاتولیک‌ها در انگلستان و امریکا _ و اعطای جایگاه ممتاز و متقدم به دین در قیاس با برداشت سکولار از امر دنیوی بود. در مقابل, سکولاریسم نیز گاه به‌سان دیدگاهی به‌تمامی ضددین فهمیده شد; نظیر آنچه در شوروی سابق و در فرانسه در برهه‌های خاصی از تاریخش جریان داشت.

متن: سکولاریسم و آزادی وجدان, چارلز تیلور و جاکسین مکلور

#چارلز_تیلور #جاکسین_مکلور

@volupte
نقدهای مک‌اینتایر را چارلز تیلور هم تکرار می‌کند; او به پذیرفتنی‌بودن فهم و برداشت《اتمیستی》لیبرالها از انسانها در مقام انتخاب‌کنندگان خودمختار حمله می‌کند و می‌گوید که در این فهم و برداشت تلقی از انسان در وهله‌ی نخست یک《اراده》است و در آن به پیچیدگیهای شخصیت انسانی و این واقعیت که شخصیت انسانی در دل یک جامعه جای دارد و باید جای داشته باشد تا بتواند پرورده شود توجهی نمی‌شود.
...
برخی باهمادگرایان, نظیر چارلز تیلور (که تجربه‌ی کانادا را الگوی خویش قرار داده است) مدعی است که حکومتها باید نقشی فعال هم در به رسمیت شناختن ارزش سنتهای فرهنگی مختلف در درون جامعه داشته باشند, و هم در صورتبندی سیاستهایی که به حفظ و تقویت این فرهنگها کمک می‌کند (مثلاً در قوانین زبانی, و نظامهای آموزشی). مثلاً, اگر حکومتی این سیاست را در پیش بگیرد که کاری به کار آموزش کودکان در محیطی نداشته باشد که فرهنگ مسلط اندک‌اندک کنترل آنچه را که به همه‌ی کودکان آموخته می‌شود در دست بگیرد, و ادبیات و اندیشه‌های دیگر فرهنگها را از حیطه‌ی آموزش کنار بگذارد, آنگاه آن حکومت اجازه داده است که به فرهنگهای غیرمسلط بی‌احترامی شود و صدمه وارد آید, و چاره‌ی کار فقط این است که حکومت وارد کار شود و در حوزه‌ی سیاست آموزشی از این فرهنگها حمایت کند. در نظر عده‌ی کثیری, جامعه‌ی عادل بایستی دلبسته‌ی خلق و تقویت سیاستهایی باشد که به اعضای همه‌ی باهمادهای فرهنگی اجازه می‌دهند که در آن جامعه خود را آسوده و در خانه‌ی خویش احساس کنند. و برای آنکه همه این احساس را داشته باشند, دولت باید این مسأله را به رسمیت بشناسد که مردم از نظر فرهنگی متفاوت هستند و بنابراین سیاستهای حقوقی را بپروراند که بر احترام به این تفاوتهای فرهنگی تأکید می‌کنند.

متن: فلسفه‌ی سیاسی, جین همپتن

#چارلز_تیلور #جین_همپتن

@volupte
ما درون‌یافت‌هایی جدید درباره‌ی ارزش و اهمیت زندگی معمولی کسب کرده‌ایم و, در عین حال, ضربه‌ای کشنده بر آن کیهان‌شناسی که مجازات‌های مخوف قدیم را معقول جلوه می‌داد وارد آورده‌ایم. این دو باهم ما را در مورد شرّ رنج غیرلازم قانع می‌سازند.

شاید چیزی مشابه با آن بتواند مخالفت ما را با قربانی کردن, یا _ نمونه‌ای که آنقدرها هم غریب نیست _ با برخی اعمال مربوط به انقیاد زنان, معقول جلوه دهد و توجیه کند. در این نمونه‌ی اخیر, عامل مثبت _ بصیرت اخلاقیِ بسط‌یافته _ عبارت است از ارزشمندی هر یک از افراد بشر, این حکم که با انسان‌ها باید به عنوان غایت رفتار کرد, چیزی که ما آن را غالباً در آموزه‌ی حقوق بشر صورت‌بندی می‌کنیم. چیزی بسیار قوی در این بصیرت نهفته است, دقیقاً به این علت که بر یکی از واکنش‌های اساسی نوع انسان مبتنی است, که به نظر می‌رسد به نحوی از انحاء در همه‌جا حضور دارد: اینکه انسان‌ها به‌ویژه مهم‌اند, و باید با آنها به شکل خاصی رفتار کرد.

چارلز تیلور

متن: کیفیت زندگی, مارتا نوسباوم و آمارتیا سِن

#چارلز_تیلور

@volupte