تا قرن هجدهم, تفکرات و باورهای دموکراتیک یا وسیعاً مطرح نگردیده یا خوب درک نشده بودند. در تمام کشورها منطق برابری فقط در میان تعدادی اندک و آن هم قشر ممتاز آن جامعه حاکم بود. حتی درک اینکه یک جمهوری دموکراتیک در راه تأسیس نهادهای سیاسی خود به چه چیزهایی نیاز دارد محال مینمود. آزادی بیان در سخنرانیها و مطبوعات جداً محدود بود, بهویژه اگر برای انتقاد از شاه به کار گرفته میشد. مخالفین سیاسی فاقد حقوق مشروع و قانونی بودند. تصور وجود《مخالفین وفادار به اعلیحضرت پادشاه》ایدهای بود که هنوز زمانش فرا نرسیده بود. عوامل سلطنت آشکارا در انتخابات تقلب میکردند.
...
قرن هجدهم به نظامی قانونی منجر شد که در آن, شاه و مجلس متقابلاً توسط اقتدار یکدیگر محدود میشدند; قدرت اشرافیت موروثی در مجلس اعیان توسط قدرت مردم در مجلس عوام متوازن میشد; و قوانینی که شاه و مجلس تصویب میکردند توسط قضاتی که غالباً, ولی البته نه همیشه, به یکسان از شاه و مجلس مستقل بودند, تفسیر میشدند.
این نظامِ ظاهراً شگفتانگیز که در آن نیروهای اجتماعی عمدهی کشور یکدیگر را کنترل میکردند و با هم توازن داشتند و همچنین جدائی قدرتهای درون حکومت در قرن هجدهم تحسین بسیاری از اروپائیان را برانگیخت. از جملهی آنان منتسکیو, فیلسوف سیاسی فرانسه بود که به ستایش از آن پرداخت, و همچنین در آمریکا نیز تدوینکنندگان قانون اساسی, که بسیاری از آنها امیدوار بودند بتوانند محاسن نظام انگلیسی را حفظ کنند بدون آنکه از مضار سلطنت آسیب ببینند, به تحسین آن پرداختند. جمهوریتی که آنان بنا کردند به زودی تبدیل به نوعی الگو برای بسیاری از جمهوریهای دیگر شد.
متن: دربارهی دموکراسی,
رابرت دال #رابرت_دال #مونتسکیو@volupte