فقدان گفتوگو از آینده در مباحث هگل برای نسل هگلیان جوان پذیرفتنی نبود. تاریخگرایی ناظر به گذشتهی هگل باید به آیندهگرایی تاریخی متحول میشد.
هگل معتقد بود قاعده عقل را در آشکارگی روح از طریق تاریخ عالم فاش ساخته است. اما همین نکته این معنای ضمنی ناخوشایند را بههمراه دارد که هرچه پیروز بوده به همین دلیل بهنحوی《حق》نیز بوده است. و هرچه در خاطرهی تاریخ تباه شده از آنرو که نابود و ناکام بوده است, نزد هگل《وجودی ناموجه》است.
چارلز داروین (٨٢ - ١٨٠٩) نیز, مانند هگل به آنچه در تجربه, موفق بوده میپردازد و استدلال میکند که بقای آن ضرورتی مفروض داشته است. اما در نظریهی داروین دیگر دیالکتیک عقلانی طبیعت وجود ندارد بلکه درعوض آن《اصل گزینش طبیعی》هست. هم از هگل و هم از داروین میتوان برای دفاع از عقیده به《بقای اصلح》سوءاستفاده کرد.
وقتی تاریخ عالم را از منظر چنین《هگلگرایی داروینی》بنگریم, منظرهای زشت پدیدار میشود که کریهترین هیأت آن در پیروزگرایی نازیها بود.
متن: هگل, لوید اسپنسر و
آندرژ کراوتز #هگل #داروین #لوید_اسپنسر #آندرژ_کراوتز@volupte