#میرزا_جهانگیر_خان_شیرازیمیرزا جهانگیرخان معروف به جهانگیرخان شیرازی یا جهانگیرخان
صور اسرافیل روزنامهنگاروازچهره های موثر دوره مشروطیت ایران بود.وی مقدمات ادبیات و منطق و ریاضی را نزد استادان زمان فرا گرفت و به سال ۱۳۱۱ قمری به تهران رفت و در دارالفنون و دیگر مدارس عالیه تهران به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت. در این هنگام بود که نهضت مشروطهخواهی آغاز شده بود.
میرزا جهانگیر خان در دوران مشروطه در انجمنهای سری (انجمن باغ میکده) و مجامع ایرانیان راه یافت. او با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی و همکاری میرزا علیاکبر خان قزوینی (
#دهخدا) روزنامهای به نام
#صور_اسرافیل چاپ کرد. روزنامه
صور اسرافیل با مشکلاتی روبرو شد ، از آن میان این که چندین بار نویسنده آن را تکفیر کردند و چند بار دفتر روزنامهاش را ویران کردند.
آنچه مسلم است عضو فعال انجمن آذربایجان و از اینها بالاتر یکی از اعضای «حوزه مخفی اجتماعیون عامیون تهران» بودهاست که وابسته به فرقهٔ اجتماعیون عامیون مسلمانهای قفقاز بود و با فرقهٔ اجتماعیون عامیون روسیه نیز ارتباط داشت.
میرزا جهانگیر خان در فعالیتهای سوسیال دمکراتیک خود با
#حیدر_عمواوغلی ارتباط نزدیک داشت و از سازمان دهندگان فعال و آگاه بشمارمی رفت. هنگامی که محمد علی شاه برای آخرین بار سرکوبی مشروطیت را تدارک می دید عدهای از اعضای فرقه اجتماعیون عامیون برای مقابله با او و بسیج مردم «کمیته انقلاب ملی» را تشکیل دادند که در حقیقت مرکز تصمیمگیری سازمانهای مشروطه خواه به حساب میآمد و میرزا جهانگیر خان یکی از اعضای اصلی آن بود.
#دهخدا شعر معروف «یاد آر ز شمع مرده یاد آر»خود را به یاد او سرود. در آخرین شمارهٔ دورهٔ دوم
صور اسرافیل (۱۵ صفر ۱۳۲۷ - دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی) از دهخدا شعری در رثا و بیاد رفیق و همسنگر قدیمی اش به چاپ رسید. دهخدا میگوید:
شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم. در جامهٔ سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمع مرده یاد آر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم.
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاهکاری،
وز نفحهی روحبخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهی نیلگونْ عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
میرزا جهانگیر، در آخرین مقاله خود در نشریه
صور اسرافیل، خطاب به قزاقهای محمد علی شاه، نوشت:
… ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچوقت نمیگوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بیدینها شدیم زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارسی و اصفهانی ما در راهند و عنقریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود، زیر سم اسبهای آنها را نرم و مفروش کرده و زمین طهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده، از خون گلوی خود زینت دهیم و به آن برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صفهای شهدای راه آزادی...
«مامونتوف» خبرنگار روس که در زمان اعدام جهانگیر خان در ایران بود، مینویسد:
"سر گذشت این دو تن (میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین) بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداختند. از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان، دژخیم سومی خنجر در دلهای ایشان فروکرد."
t.center/tarikhdartarazoo 🏛