ایران. سال ۱۳۰۸خورشیدی. یکی از روزهای بسیار سرد زمستان، مانند هر روز، برای رضاشاه داستانهای شاهنامه از سوی #مراداورنگ بازگو می شود:
شبی که قرار بود «روشنک» دختر #داریوش_سوم از سپاهان به سرزمین پارس نزد اسکندر برود، اسکندر اصرار داشت که مردم، پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در حالی که مردم اصفهان مانند همه شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند. مردم ایران، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست می دادند و فردوسی طی یک شعر، این چشم انداز را نمودار کرده... آن شعر کدامست؟
ببستند آذین به شهر اندرون؛ لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون!
رضاخان بی اختیار شروع به گریستن کرد و ده دقیقه اشک می ریخت. تا آن زمان کسی گریه او را ندیده بود.
نقاشی فوق توسط یک نقاش اروپایی حدود ۱۳۰ سال پیش، ماجرای غمانگیز مرگ آخرین پادشاه هخامنشی به تصویر کشیده است و هماکنون در آرشیو کتابخانه نیویورک آمریکا نگهداری می شود. در این نقاشی اسکندر بهمراه ارتش متجاوزش بر بالای پیکر بیجان داریوش سوم (۳۳۰ پیش ازمیلاد) ایستادهاند و نظارهگر جسد شاه ایران هستند.
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهایی که از اسکندر متحمل شد هنوز مأیوس نشد و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و به جنگ برود اما با خیانت یک ایرانی به سرانجام نرسید و کشته شد. این شخص خائن #بسوس ساتراپ باختر نام داشت که برادرزاده داریوش سوم محسوب میشد. در منطقه دامغان امروزی بسوس، که از تعیقب اسکندر مطلع شده بود، داریوش سوم را به قتل رساند و خود را بعنوان اردشیر پنجم، شاه ایران معرفی کرد. اسکندر وقتی به بالین آخرین پادشاه هخامنشی رسید با احترام جسد او را به پارس فرستاد و پس از تعقیب و گریزی طولانی بسوس را نیز یافته و به قتل رساند.
تصویری بازسازی شده از #داریوش_سوم، آخرین پادشاه سلسله #هخامنشیان این تصویر با استناد به سکههای ضرب شده در زمان داریوش سوم و «موزاییک اسکندر» متعلق به ۱۰۰ سال قبل از میلاد، خلق شده است.