این وضع، یعنی شبْهدموکراسی، که مردم رانده بشوند به جانب صندوق رأی، گناهش از استبداد بیشتر است.. زیرا چه بسا که زیان مردم را به دست خود مردم بر کرسی مینشاند. در گذشته شخصیت مردم به حال خود گذارده میشد، ولی در «شبه دموکراسی» در معرض بیع و شرا است.
حکومت میخواهد پوستۀ غربی کشورداری را برقرارکند، و در باطن هم استبداد شرقی را از دست نگذارد. و بدین گونه، مردم چون خود را از حکومت جدا ببینند، هرگز آنگونه که باید دل به کار نمیدهند. وضع، خواهناخواه به نوعی برگزدن متقابل مردم و حکومت منجر میگردد. و حکومت که بر پایۀ مردمی نیست، برای پیشبرد کار خود، ناگزیر میشوداز کسانی که خدمت خود را در اختیار او می گذارند، استفاده کند، و اینان معمولاً افراد«استفادهچی» هستند، نه دلسوز و وظیفهشناس. اگر این انتظار هست که کمکم افراد به حقوق خود آشنا شوند. این کار تنها از طریق آموزش همه جانبه میسر است هرچند ممکن است سالهای سال طول بکشد.
«بین افسانه "قُقنوس" و سرگذشت ایران، تشابهی میتوان دید. ایران نیز چون آن مرغِ شگفتِ بیهمتا، بارها در آتشِ خود سوخته است و باز از خاکسترِ خویش زاییده شده. در این چند سال، همواره من این احساس را داشتهام که ایران بارِ دیگر یکی از آن دورانهای #زایندگی_درمرگ را میگذراند و در میانِ درد، میشکفد.»
من در ایران کسی را #روشنفکر میخوانم که دارای این دو خصوصیّت باشد: یکی آنکه کشور و تمدّنِ خود را تا اندازهای بشناسد، یعنی با ژنهای مؤثّرِ معنویِ این سرزمین بیگانه نباشد. خلاصه، با #تاریخ و #فرهنگ آن تا اندازهای آشنا باشد. منظورم آن است که به بهانهی تجددّ خواهی، به آن پشت نکرده باشد. دوّم آنکه دریچهی ذهنِ خود را به روی #معارف_جهانی باز نگه دارد، یعنی آنچه که بشر را به سوی روشنی و پیشرفت دعوت میکند. این، البتّه یک تعریف کلّی و مبهم است، ولی در عمل شناخته میشود. متفکّران دنیا سوءنیّت نداشتهاند (مگر کسانی که خود را در خدمتِ زور نهادهاند) ولی همهآنها هم راهِ درستِ بشر را نیندیشیدهاند. بعضی از آنها به فکری روی بردهاند که زندگی را بیرونق و بیجلا میخواهد، بسته و یکنواخت.