تجربه نوشتن

#سیدعلی_صالحی
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
شعر تازه‌ای از:
#سیدعلی_صالحی

چراغانیِ هفت‌گانه
برای چشم‌های تو…

۱.
اسب…بی‌قرار،
سرباز…خسته،
قلعه…بی‌دفاع.
دریغا اسفندیارِ مؤنث
چشم‌های مبهمِ من
نثارِ تماشایِ تو… تا ابد!

۲.
در ظلمتِ این همه بی‌زائو
من اقرار می‌کنم که ماه
تنها از عطرِ تنفسِ تو
به روشناییِ رازداران رسیده است.

۳.
یک چشم برای هزار چراغ،
هزار چراغ: یکی چکامهٔ دختر.
هی یَلِ پَلْ بُریده
بسیارانند روئینْ تَنِ رؤیا
که چشم به راهِ تو…

۴.
آه سیمرغِ ستمگر
تو با اسفندیارِ مؤنثِ من چه کردی
که چراغدارانِ هفت آسمان
تا ابد عزادارِ اولادِ آدمی‌اند…

۵.
دختر
هی دخترِ دریاپوش!
هنوز هم واژه‌های من
سلامْ‌رسانِ تنهاییِ تواند به توتیای فَلَق.

۶.
دریغا… در این شبِ بی‌شاهنامه
من دیر عاشقت شدم.
من مسئولم،
من تا به ابد با تو
از بینایی باران سخن خواهم گفت.
من هم مثل شما هزاره‌هاست
که تنها با یک چشم
بر وحشتِ این شبِ چلچله‌کشان
گواهی می‌دهم به دریاها.

۷.
اسفندیار!
هی اسفندیارِ مؤنث!
تنفسِ روشنایی را بو کن،
باران‌ها به راه داریم…!
https://T.me/SeyyedAliSalehi
#فصل_سرد

من سردم است بی‌انصاف
من گرسنه‌ام بی‌انصاف
من بی‌پناهم بی‌انصاف
پس وقتِ تقسيمِ جيره‌ی جهان
من کجا بودم
که هيچ کُنجِ دِنجی از اين همه خانه
قسمتِ بی‌قرارِ من نشد؟
پس اين حشرات کجا می‌خوابند
که فردا صبح
باز آفتاب را خواهند ديد!؟

هی زمستانِ ذليل‌کُش، بی‌انصاف!
نگاه کن
آن سوی پُل
کليددارِ صندوق صدقات
با کاميونِ سنگينِ ثروت‌اش می‌گذرد
من دارم می‌ميرم ...!
#سیدعلی_صالحی
#برف_نو_سلام

روی کارتن نوشته شده:
«برف رو دوس داری؟
پس سعی کن روی اون بخوابی!»
🌧🌧🌧

حالا آن سوی اين همه پنجره
شومينه‌ها روشن است
رخت‌خواب‌ها گرم
سفره‌ها لبريز
دست‌ها پُر
دل‌ها خوش وُ
دنيا، دنياست برای خودش.

پس وقتِ تقسيمِ جيره‌ی جهان
من کجا بودم
که جز اين کارتون خيس وُ
اين زمستانِ زمهرير
چيزی نصيب‌ام نشد؟
مُقوا خيس، خيابان خيس
تخته‌ها، کبريت، حَلَبی
چشم‌ها و چه کنم‌ها ... خيس!
خواب و خيالِ شما چطور؟

حالا خيلی‌ها پُشتِ پنجره ايستاده
با پياله‌ی گرمِ چای‌شان در دست
سرگرمِ تماشایِ برف‌اند
سرگرمِ فعلِ ماضی حرف‌اند
و هی از سنگسارِ عدالت وُ
احتمالِ آزادیِ آدمی سخن می‌گويند.

من سردم است بی‌انصاف
من گرسنه‌ام بی‌انصاف
من بی‌پناهم بی‌انصاف
پس وقتِ تقسيمِ جيره‌ی جهان
من کجا بودم
که هيچ کُنجِ دِنجی از اين همه خانه
قسمتِ بی‌قرارِ من نشد؟
پس اين حشرات کجا می‌خوابند
که فردا صبح
باز آفتاب را خواهند ديد!؟

هی زمستانِ ذليل‌کُش، بی‌انصاف!
نگاه کن
آن سوی پُل
کليددارِ صندوق صدقات
با کاميونِ سنگينِ ثروت‌اش می‌گذرد
من دارم می‌ميرم ...!

بخشی از قطعه کارتن خواب‌ها اثر: #سیدعلی_صالحی

⛄️⛄️⛄️
https://t.center/tajrobeneveshtan
#برف_نو_سلام

روی کارتن نوشته شده:
«برف رو دوس داری؟
پس سعی کن روی اون بخوابی!»
🌧🌧🌧

حالا آن سوی اين همه پنجره
شومينه‌ها روشن است
رخت‌خواب‌ها گرم
سفره‌ها لبريز
دست‌ها پُر
دل‌ها خوش وُ
دنيا، دنياست برای خودش.

پس وقتِ تقسيمِ جيره‌ی جهان
من کجا بودم
که جز اين کارتون خيس وُ
اين زمستانِ زمهرير
چيزی نصيب‌ام نشد؟
مُقوا خيس، خيابان خيس
تخته‌ها، کبريت، حَلَبی
چشم‌ها و چه کنم‌ها ... خيس!
خواب و خيالِ شما چطور؟

حالا خيلی‌ها پُشتِ پنجره ايستاده
با پياله‌ی گرمِ چای‌شان در دست
سرگرمِ تماشایِ برف‌اند
سرگرمِ فعلِ ماضی حرف‌اند
و هی از سنگسارِ عدالت وُ
احتمالِ آزادیِ آدمی سخن می‌گويند.

من سردم است بی‌انصاف
من گرسنه‌ام بی‌انصاف
من بی‌پناهم بی‌انصاف
پس وقتِ تقسيمِ جيره‌ی جهان
من کجا بودم
که هيچ کُنجِ دِنجی از اين همه خانه
قسمتِ بی‌قرارِ من نشد؟
پس اين حشرات کجا می‌خوابند
که فردا صبح
باز آفتاب را خواهند ديد!؟

هی زمستانِ ذليل‌کُش، بی‌انصاف!
نگاه کن
آن سوی پُل
کليددارِ صندوق صدقات
با کاميونِ سنگينِ ثروت‌اش می‌گذرد
من دارم می‌ميرم ...!

بخشی از قطعه کارتن خواب‌ها اثر: #سیدعلی_صالحی

⛄️⛄️⛄️
https://t.center/tajrobeneveshtan
بسیارند کسانی
که نخست می‌میرند
اما سال‌ها بعد
به خاک شان می سپارند.

بسیارند کسانی
که نخست به خاک شان می سپارند
اما سال‌ها بعد می‌میرند.

و کم نیستند کسانی
که نه می‌میرند
نه به خاکشان نیازی هست...

#سیدعلی_صالحی
چند رؤیا مانده تا طلوعِ رنگین کمان
انتشارات چشمه/ ۱۳۹۱
https://T.me/SeyyedAliSalehi


https://t.center/tajrobeneveshtan
حُکم دادند
ایشان را تنهاتر از کوهستان
به قلهٔ خارابندِ بی‌تابان
تبعید کنید.
بی‌خبر... آن‌که سیمرغ همهٔ عمر
جز این بارگاه
سلسلهٔ دیگری پیشِ رو نداشته است.

حُکم دادند
ایشان را مؤمن‌تر از رسولان
در آتشِ سووشون
رها کنید.
بی‌خبر...آن که ققنوس همهٔ عمر
جز همین سرشتِ سزاوار
سرنوشت دیگری نداشته است.

حُکم دادند
ایشان را بی‌خواب‌تر از هفت دریا
به جوخهٔ شبِ شوکران
بسپارید.
بی‌خبر... آن که سربازانِ سپیده‌دم
فرمانبرِ هیولایِ مُردهْ‌خایِ خود
نبوده‌اند.

سربازان
سربازانِ کبوتر و زیتون
آمدند
مرا به باراندازِ بزرگ آوردند
گفتند کشتیِ کرایتون
زود به این کرانه خواهد رسید.

سال‌ها بعد
عصرِ یک روز بارانی در آتن
به سقراط گفتم:
من نه سیمرغ شاد‌خوار بوده،
نه ققنوسِ غمْ‌پرست.

من همهٔ عمر
هُدهُدِ هشیاری بوده‌ام
که هرگز حوصلهٔ هیچ هجرتی
در ایشان نبوده است.

#سیدعلی_صالحی

@tajrobeneveshtan
🖌 نمی دانم چرا چپ به دنیا آمده ام! – شعر تازه ای از #سیدعلی_صالحی

زن
پیاده، نومید، بی‌پناه
گاهی یادش می‌رود
دارد با خودش بلند حرف می‌زند.

چند نانِ لواش
دو سه گوجهٔ تَه‌مانده
کمی پیاز و یکی دو سیبِ کبود،
با چادر کهنه‌اش به دندان،
خاکروبِ کوچهٔ پی‌کشان.

آبرو دارد، پیاده
آبرو دارد، نومید
آبرو دارد، بی‌پناه…

من اسمِ کوچکِ مارکس را به یاد نمی‌آورم
من هرگز یک صفحه از لنین نخوانده‌ام
اما نمی‌دانم چرا چپ به دنیا آمده‌ام!

الان سه ماهِ کامل است
بازنشستگیِ مرا واریز نکرده‌اند،
منتظرم بچه‌های کارگاهِ شعر
ثبت‌نام کنند.

باز برمی‌گردم پشتِ‌سر،
زن دارد آهسته از انتهای کوچه
سمتِ سایه روشنِ درخت و دیوار و آدمی… می‌رود.

کم نیستند کسانی
که صورتِ رنگ‌پریدهٔ خود را
مرتب سمتِ سیلیِ باد می‌گیرند!

او کمابیش فهمیده‌است
با من چه نسبتی دارد.
چرا قَسَم بخورم،
همهٔ زنان پیاده
همهٔ زنان نومید
همهٔ زنان بی‌پناه
خواهرانِ من‌اند…!

@tajrobeneveshtan
بی‌سینِ هر سؤالی که هست
بی‌جیمِ هر جوابی که لال...!

چقدر این جنوبِ تشنه‌ترینِ ما،
شبیهِ شمالِ درهم شکستهٔ شماست.
آب آمده از سرِ نخل و نارنج و گریه
گذشته است.

بی‌انصاف
به این مرگِ بی‌مروّت بگو
از این جهان
چه مانده بود جز این پیراهنِ سیاه،
مارا همین پردهٔ دریده از دریا
بس نبود؟
فروردینِ درخت
باردارِ هزار و یکی اَرهٔ راهْ بُران است هنوز!
چه می‌زند این آبِ ظلمتْ‌زا
تازیانه بر مویهْ‌خوانیِ مرده‌گانِ ما...!؟

قیام کن ای کلمه!
وگرنه گریستن بر این کتابِ کُشته
به جایی نمی‌رسد.

#سیدعلی_صالحی

https://t.center/tajrobeneveshtan