🧩 عظمت صادق هدایت و فریب فردیدیسید احمد فردید با نام واقعی احمد مهینی یزدی، درسالهای نیمۀ اول سده بیست از حاشیه نشینان میز صادق هدایت در کافۀ فردوسی بود. هدایت در نامه هایش به شهید نورایی از او نام میبرد و از ضعف ها و زبونی های او یاد میکند و گفته هایی از او نقل می کند که معلوم میشود، در آن دوران فردید[وضع کنندۀ غربزدگی] به حکمتِ معنوی و شرقی خود نرسیده بود، بلکه باورهایش بسیار "غربزده" و درست ضدِ حرفهای بعدیش بوده است. داستان متلکهای هدایت به فردید و اصلاحات فلسفی او هم شیرین و معروف است.
باری، مقایسۀ هدایت و فردید از نظر شخصیت فردی و نقش تاریخی شان بسیار معنادار و روشنگر تواند بود.
بزرگترین صفت هدایت راستگویی و روشن بینی او بود که "بدبینی"او نامیده شده است. هدایت وضع تباهی زدگی و تاریخی و فرهنگیِ ما را ژرف تر و دردناکتر از هر کس دیگر درک کرده بود و با قدرت و هنرمندی در نوشته های خود بازتابانده است. عظمت او در این است که هیچگاه حسابِ شخصِ خود را از این درماندگی و تباهی زدگی جدا نکرد، بلکه دردمندانه آن را به صورت تجربۀ بی میانجی زندگی کرد؛ و همین در ادبیات مدرنِ ما این جایگاه ِ بلندِ بی همتا را به او بخشیده است. بوف کورِ او تمثیل زندگانیِ تاریخیِ جمعی ماست با تمام پوسیدگی ها و زشتی هایی که در آن می دید.
او در این شاهکار روانکاوانه، سرانجامِ پیرمرد خنزر-پنزری و لکّاته و قصاب و هرچه که در جهان زشتِ وحشت انگیزِ پیرامون خود می بیند،در خود می یابد.
اینگونه خود را در جهان پیرامونی و جهان پیرامونی را در خود دیدن، روشنبینی و جسارت هنرمندانۀ بی اندازه می طلبد. به همین دلیل هدایت توانست یگانه اثری را در ادبیات مدرنِ ما بیافریند که به درستی به ادبیات جهانی تعلق دارد.
زهرخندهایِ او در تَسخَرنامه هایش ،وغ وغ صاحاب و ولنگاری و توپ مرواری-که در آن به خود نیز کمترین رحمی نمیکند-با جسارت و هنرمندی بی مانند،تار و پود این فرهنگ تباهی زده را نمایان می کند. البته برای رسیدن به چنین مرتبه ایی از روشنبینی و راستگویی می باید هرگونه مصلحت بینی را کنار گذاشت و سرانجام خود را در بن بستِ زندگی دید و کشت.
هدایت با دانش بی همتایی که در روزگار خود از ادبیات و فرهنگ اروپایی داشت، با زبان فرانسه ایی که می دانست و بلندی جایگاهی که در مقام آفرینندۀ ادبی در میان همگنان داشت، می توانست حساب خود را از همه جدا بداند و ذلت و نکبت جهانِ پیرامون خود را مالِ رجاله ها بداند و بس.اما او انقدر بزرگ و ژرفنگر بود که تقدیرِ تاریخی خود را بشناسد و بفهمد و بفهمد و از آن نگریزد و یا با بَزَک کردن آن خود را و دیگران را فریب ندهد. به همین دلیل او به عنوان روایتگرِ وصف الحال ما، ۵۰ سال پس از مرگش، زنده ترین و مطرح ترین نویسندۀ ماست.
این همه کتاب و مقاله که دربارۀ او نوشته شده بخش بزرگتر و ارزشمندترِ آن برای آن هست که با رمزگشایی از پررمزترین اثر او می خواهیم نه تنها به هدایت شناسی که به خودشناسی برسیم. برای فهمیدنِ هدایت باید نیم قرن تاریخ و این همه ماجرا را تجربه می کردیم و از جمله دولتمداریِ پیرمردان خنزر-پنزری را بتوانیم پیرمرد خنزر-پنزری اندرونِ خود را با بساط خنزر-پنزرِ فرهنگی اش کشف کنیم.
اما فردید درست در قطب مخالف اوست.او در دروغ زیست و در دروغ مرد، زیرا هرگز جسارتِ نگریستن در خود و پیرمردِ خنزر-پنزری خود را نداشت.او پیرمردِ خنزر-پنزری خود را آرایش کرد و در جامۀ حکیمِ الاهی و الفیلسوف والعارف بی همتیِ عالَم به صحنه آورد و بر منبر نشاند، با زبان او هذیان گفت و معرکه گیری کرد و خود را و دیگران را فریب داد.
✍
#داریوش_آشوری📖 ما و مدرنیت#انتقادی #فردید#غرب#غربزدگی#صادق_هدایت#فلسفه🌎📚 @sociologycenter 📚🌍