مژگان شجریان
«از آن شبهای ناباور»
من آن صبحم که ناگهان چو آتش در شب افتادم
بیا بیا،بیا بیا ای چشم روشن بین
که خورشیدی عجب زادم
زهر چاک گریبانم چراغی تازه می نالد
که در پیرهن خود آذرخش اسا درافتادم
چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک چه باک چه باک از آتش دوران که خواهد داد،بربام تنم افتاده خونین زیر این آوار شب اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی
به یاد آور در آن شادی...
شعر
#هوشنگ_ابتهاجآواز
#مژگان_شجریان@smsu43