زندگی به سبک شهدا

#احساس
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
🌺🌼🌷🍀🌷🌼🌺

#در_محضر_فرمانده

#معجزه_انقلاب

#مقام_معظم_رهبری
بعد از چهل سال شما می‌بینید #جوان مومن مسلمان که نه #امام را دیده است، نه #انقلاب را دیده است، نه دوران #دفاع_مقدس را دیده است، نه آن #حماسه‌ها را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیه‌ی #انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل #همت و #خرازی و بزرگانی از این قبیل می‌رود وسط #میدان و با #علاقه ، با #احساس مسئولیت ، با #شجاعت تمام در #مقابل دشمن می‌ایستد .
اینکه من می‌گویم #جوان‌های مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از #جوان اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقب‌تر نیستند، یعنی این .
اینها #رویش‌های انقلابند.
این #معجزه‌ی انقلاب است .
این #معجزه‌ی نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند همان روحیه‌های پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین #شهدای امروز شما ، اینها مایه‌ی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند .
1397/09/21

@shohada72_313
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هجدهم

💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»

توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.

💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.

نمی‌دانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است.

💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»

از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»

💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت می‌سپرم!»

از #توسل و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»

💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.

از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.

💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟»

دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.

💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند.

من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»

💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»

از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.

💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های #تشنه‌اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.

به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید.

💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.

یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!»

💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.

از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#سلام_امام_زمانم

🍃چه #روزی شود روزی که
صبحم 🌤را با سلامِ
به شما خوش🌸بو کنم 😍

🍃مولای من
هرگاه #سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان ☺️را
#احساس می کند✔️
َلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من به این چهره‌های نورانی و بشّاش شما
و به این گریه‌های شوق شما حسرت می‌برم.
من #احساس_حقارت می‌کنم.
‌ ‌‌
به مناسبت سالروز رحلت امام خمینی

باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
صبح يعنے
بہ نفس هاے توپيوند شدن

صبح يعنے
پراز #احساسِ خداوندشدن

صبح يعنے ڪه
پس از شامِ سيہ مي‌آيے
ای خوشا سربه سر زلف تو دلبند شدن

#شهید مدافع حرم_محمد_تقی_سالخورده🌷
#صبحتون_شهدایی🌷


____🍀🌺🍀____
┈┉┅━❀❀━┅┉┈
↬ ‍
📚باولایت تاشهادت

@shohada72_313
صبح يعنے
بہ نفس هاے توپيوند شدن

صبح يعنے
پراز #احساسِ خداوندشدن

صبح يعنے ڪه
پس از شامِ سيہ مي‌آيے
ای خوشا سربه سر زلف تو دلبند شدن

#شهید مدافع حرم_محمد_تقی_سالخورده🌷
#صبحتون_شهدایی🌷

@shohada72_313
صبح يعنے
بہ نفس هاے توپيوند شدن

صبح يعنے
پراز #احساسِ خداوندشدن

صبح يعنے ڪه
پس از شامِ سيہ مي‌آيے
ای خوشا سربه سر زلف تو دلبند شدن

#شهید_مسعود_عسگری
#صبحتون_شهدایی🌷

@shohada72_313