شعری برای مشاعره

Канал
Искусство и дизайн
Музыка
Юмор и развлечения
Политика
Персидский
Логотип телеграм канала شعری برای مشاعره
@sheromoshaereПродвигать
2,25 тыс.
подписчиков
3,16 тыс.
фото
383
видео
146
ссылок
استکانی شعر دم کردم برایت تر کن از چای غزل هایم گلویی @L95400402
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌

دو یاغی پشتِ مژڪَان تو بندند
سخن‌ها تلخ و لب‌هایت چو قندند
     ڪَره وا ڪن ز ڪَیسو تا ببینی
         چه دل‌هایی اسیر این ڪمندند


#م_شیرانی_طلوع
تو رویای منی ، می بافمت بر گیسوانم
تا کبوترها برای دیدنت بر شانه ام ، آهسته بنشینند.

و شب بوهای عاشق مست از بویت ، خیال باد را آشفته تر سازند .

میان خواب و حتی
روزهای غرق ِ بیداری
من از رویای تو بیرون نمی آیم.

تو را در گوشه ی پنهانی ِ قلبم
و در ژرفای افکارم
همانند چراغ روشن ِرویا می افروزم.

و رویای مرا هرگز کسی خاموش نتوان کرد.

#م_شیرانی_طلوع
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

#م_سقلاطونی
دنیای من بودی ولی حالا که رفتی

دیگر نمیخواهم در این دنیا بمانم

#م_بیگ_زاده
تقویمِ  بدونِ  تو گمانم  گله  دارد 
پنجاه و دوتا جمعه ی بی حوصله دارد

در قلبی و اما چِقَدَر دوری  از آغوشِ
چون ماه که از برکه ی خود فاصله دارد

ای چرخ! بباران به سرم هر چه بلا هست
ارگ ِ متلاشی  چه غم از  زلزله  دارد ؟

بُرده ست همه دین و دل و دار و ندارم 
دزدی که سر ِ دوستیِ قافله دارد

گفتی به من ای عشق ،که با عقل چه کارت؟
عقل است که با من ز ِ ازل مسئله  دارد !



#م_شیرانی_طلوع
اظهار علاقه باید از دل باشد
درنیّت شان خلوص کامل باشد

گفتند که ما نوکر ملت هستیم
اما شنونده باید عاقل باشد!!

#م_ر_گلزار
و من... کنارِ تو  وارسته از زمان باشم
نه آنکه روی زمین ، بلکه آسمان باشم..

شراب ِ چشم تو را شعر میکنم ، باید
به فکرِ  مستیِ بی حد واژگان  باشم..

بدان که قصه ی ما هم قشنگ می شد اگر
تو نقش ِاصلی  و من جز ٕ داستان باشم..

میان ِ خنده ی من بغض می دود هر بار
بگو چطور از این گریه  در امان  باشم؟

از عشق  مانده  درون  دلم  هزاران  حرف
چگونه ساکت و خاموش و بی زبان باشم؟


#م_شیرانی_طلوع
صبح یعنے سَر این ڪوچہ ے دلـتنگے و غم



من و تو شانہ بہ شانہ، بشویم عاشق هم

#م_ح_حیدرے
#غزل

ای ماه دلربا و  وفادار ِ من سلام
افیون ِ عشق ، حضرت ِ دلدار ِ من سلام

منت کن و شبی به خیالم سری بزن
تنها پزشک ِ خاطر ِ بیمار ِ من سلام

زل می زنی به چشم من و مست می شوم
لیلاترین ترانه ی اشعار من سلام

خوشبوتری زعطر و گلاب و زمشک ناب
ای عطر ِ  پاک وادی ی بازار من سلام

در طالع ام نوشته که  شیدای هم شویم
ای فال ِ عشق ِ قهوه ی قاجار ِ من سلام

ای دختر ِ پریوش و مشروطه خواه ِ من
ای پادشاه سینه و دربار ِ من سلام

*چشمت ستاره سوزِ شبِ شعرهاي من*
اي ماهِ‌ آسمان عشق و تکرار من سلام

*گرچه سلام بود رديفِ غزل، ولي*
بدرودِ ناگهاني و فرصت دیدار من ‌سلام


#م_تاجیک
این جاده هم انگار تو را برد و نیاورد





من ماندم و پائیــز ِ غم‌انگیز ِ غم‌انگیز

#م_هاشمی_هخا
بگذار که بغض اش را با گریه کند خالی
آنگاه در آغوشت مردانه به خود بفشار


ای مصرع پایانی ! دریاب که دلتنگم...
باید «خفه خون» گیرم،کو فندک و کو سیگار؟!



#م_هاشمی_هخا
می روم ، اما نمي پرسم ز خويش
ره كجا؟ منزل كجا؟ مقصود چيست؟

بوسه مي بخشم ، ولي خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست؟

آه ، آري ، اين منم ، اما چه سود؟
" او" كه در من بود ، ديگر نيست، نيست!

مي خروشم زير لب ، ديوانه وار
"او" كه در من بود ، آخر كيست؟ كيست؟

#فروغ_فرخزاد

ما ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﯿﻨﺎﻥ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺍﻟﺴﺘﯿﻢ

ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻣﯿﯽ ﻫﺴﺖ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﻣﺴﺘﯿﻢ


وحش بافقی
من بی می ناب زیستن نتوانم،
بی باده، کشیدِ بارِ تن نتوانم،

من بندهٔ آن دَمَم که ساقی گوید:
«یک جام دگر بگیر» و من نتوانم.

#خیام

من از لجاجت این روزگار می‌ترسم

به لب نمی‌برم آن را که آرزو دارم



حسین_دهلوی
.

ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
اختیار اولین یارست و کردیم اختیار

سر یکی داریم و در یک تن نمیباید دو سر
دل یکی داریم و در یکدل نمی‌گنجد دو یار



اوحدی_مراغه_ای
"مرا دردیست اندر دل
ڪه گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان ڪنم ترسم
ڪه مغز استخوان سوزد"



سعدے
میــروم دل بڪنم از همه ے قافله ها
هرچه بوده به درڪ گـور
تمام گله ها.....


میروم باز بدنیاے خودم ڪنـج اتاق
شایـد اینبـار نجـاتم بدهد
فاصله ها....❈


من کہ عاشق نیستم اما نمی دانم چرا

این دل وامانده دائم از تو میگیرد سراغ..




حسین_فروتن
مُلکِ دل است رامِ من، سکۀ دل به نامِ من
دل همگی به کامِ من، من همگی به کامِ دل

#صفای_اصفهانی

Ещё