تقویمِ بدونِ تو گمانم گله دارد
پنجاه و دوتا جمعه ی بی حوصله دارد
در قلبی و اما چِقَدَر دوری از آغوشِ
چون ماه که از برکه ی خود فاصله دارد
ای چرخ! بباران به سرم هر چه بلا هست
ارگ ِ متلاشی چه غم از زلزله دارد ؟
بُرده ست همه دین و دل و دار و ندارم
دزدی که سر ِ دوستیِ قافله دارد
گفتی به من ای عشق ،که با عقل چه کارت؟
عقل است که با من ز ِ ازل مسئله دارد !
#م_شیرانی_طلوع