برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان

Канал
Логотип телеграм канала برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
@shavandanpageПродвигать
773
подписчика
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه. به مدیریت : علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#برگه_شوندان

هنوزا
فرصت هست
برای زیستن
نشستن و چای نوشیدن
و پک زدن
به احساس هم
اگر
یارای همراهی مان باشد
و پذیرش ناتمامی مان
هنوزا
فرصت هست .

#علی_پیرنهاد
#آموزشگاه_اندیشه
تاریخ سرایش:
هزار و سیصد و هفتاد و هشت

https://t.center/shavandanpage
https://www.instagram.com/reel/DCPB9yzI7gI/?igsh=dXA4NHY1ZWQ4Z2hz
#برگه_شوندان


بوی تعفن از دهان اندیشه‌اش
بیرون می زد
با این که تمامش
در گوارش خری نامیرا تمام نمی‌شد
به دنبال ارکیده‌ای بود
تا بر سینه‌ی کُتش بچسباند
خیال می کرد
این طوری نخست‌وزیر شده‌است
ای کاش
کمی درونش را آب و جارو کند
یا لااقل دندانش را مسواک
می دانی
ماباید حواسمان را جمع کنیم
این قدر زل نزنیم به دهان‌های گشاد
و ذهن‌های گیرافتاده در بهمن و مه
یا به بزهای زنگوله‌‌داری
که مدام ریش‌هایشان را
به خدا می فروشند
آخر تا چه‌قدر در ناپیدایی آسمان
تا چه قدر
شهر دود‌آلود و تُرنج در چادر کبود
با تو هستم
ای خم شده از خنجر تلاطم‌ها
بیا آستینمان را
از گلوی سکوت بیرون بکشیم
و شعور زخم آجین‌مان را
با دستمال نقره‌ای شعر ببندیم
بی‌شک
آن وقت می‌توانیم
از پشت پنجره‌ی رو به دریا
کمی به ترانه‌ی شالی‌های زمردینِ تنیده
بر روزگار جوانی دل بدهیم
و از عبور آفتاب بر کشمش‌های سرخ
جرعه‌ای نفس بنوشیم


#شهرزاد
#مرضیه_شهرزادپور

https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان


#امضا ۱۱
#من‌گذشته‌‌امضا

هر بار که امضاء می‌کنم چقدر از خودم کم می‌کنم؟ و این چقدر را چقدر مبهم می‌کنم، و یا چقدر صریح؟ چقدر از من تاریک می‌شود و چقدر علنی. و این چقدر آیا به شکل یا به منظر امضا هم بستگی دارد؟ این که خطوط هر دفعه بیشتر از هم باز شوند و یا بیشتر درهم بروند؟ منظرِ امضا را یک خطِ اضافی، گاهی عوض می‌کند. و یا کمبودِ یک خط، در ارتباط با دفعهٔ پیش، آخرین دفعه، و یا در مقایسه با امضای بعدی. یعنی امضا همیشه همان نیست. منهم همیشه همان نیستم. گذر زمان هم اگر پوستم را عوض نکند، و یا حادثه‌ای ذهنم را، در امضایم پوست می‌اندازم لااقل، هربار، و یا که اصلاً پوستم را می‌اندازم. و مفهوم «انداختن» در امضاء شاید همین است وقتی که می‌گویند: امضایش را پای آن انداخت. چون امضا خودش نمی‌افتد، پوست هم خودش نمی‌افتد، مائیم که هر بار یکی از این دو را می‌اندازیم. اولی را که می‌اندازیم دومی هم با آن می‌افتد، یا برعکس، تمایل به اینکه پوستمان را جائی بیندازیم، امضای ما همانجا می‌افتد. و انگار با پوستِ ما کمی از هویتِ ما جا می‌افتد. و این آخری همیشه در ارتباط با دیگران است که می‌افتد. هویت در ارتباط با دیگران حتی اُفت می‌کند. چون بیشتر و غالباً برای دیگران است که امضاء می‌کنیم. و در زبان همین گروه است که امضایمان را «می‌اندازیم»، و در آن، هویتمان را قیافه‌ای از هویتمان می‌دهیم. و‌گرنه خودمان احتیاجی به انداختنِ خودمان در هویتمان نداریم.


#یدالله_رویایی


https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان

رویاهایم
شبیه‌‌ سنجاقک‌ها شده‌اند
دست‌هایم
درختانِ سر بُریده‌ای
که بوی آوازهای‌شان
تا آن سوی مرزها
پیچیده است
در انتهای رنج‌ام
دری را جستجو می‌کنم

#مهرداد‌_پیله‌ور

 
My dreams 
Have become like dragonflies
My hands 
Are decapitated trees 
Whose scents of songs 
Have spread across the borders 
At the end of my suffering 
I am searching for a door 

مترجم:
#ماریا_عسگریان_چایجانی

https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان


🔸#حافظ_و_نگاه_ایرانی

از آنجا که ذهنیت ایرانی حدود صد سال است که پس از مشروطه به معنای ماهوی با تمدن مدرن و اندیشه مدرن برخورد داشته ،  بخش بزرگی از ادبیات و تفکر کلاسیک و بطور کل ساختمان اندیشگی ایرانیان و  اغراق ها و امیال هایش مربوط به دوره پیشامدرن بوده و رنگ و بوی تاریخ خود را دارد ...
اما ما چند قله به ادبیات جهان ارائه داده ایم که با افتخار می توانیم از آن دفاع کنیم :
#فردوسی ، #مولانا، #خیام ، #سعدی و #حافظ...
حافظ اهل سفر نبوده اما آنچه که از اشعارش بر می آید دارای اندیشه ای پیچیده و ژرف بوده و به فنون و صناعات شاعری در حد اعلای آن اشراف داشته و یکی از شاعرانی است که هوشمندانه عرصه شعر را زمینی کرده و نابسامانی های روزگار خود را در امکان شعر آورده و شعر را همنشین فراز و فرود تاریخ خود نموده است ...
رند بوده و دم به نفس یک مشرب خاص نداده و توانسته زبان حال عامی و خاص و عارف و فیلسوف باشد ...
این نشانگر روح سرکش ، ماجراجو و کارآزموده ای است که توانسته با اینکه یکی دو قرن قبل از رنسانس و انسان مداری پا به عرصه وجود نهاده اما بزرگانی چون #نیچه و #گوته را که فرزندان عصر روشنگری هستند به ستایش از خود وا دارد و این اتفاقی نیست ...
اما با همه این اوصاف این تک قله ها با همه اهمیت شان نمی توانند این بسنده گی را ایجاد کنند که از تجربه ساحت های متنوع و وسیع ادبیات و تفکر جهان باز مانیم و از أسیب شناسی نقاط ضعف و قوت تاریخ ادبیات و اندیشه بومی غفلت ورزیم ...
چراکه جهان در تحول دائمی است و سرعت این دگردیسی به حدی است که حتی ممکن است تفکر دیروزمان به تنهایی ، به درد امروز نخورد...
حافظ وجوه گوناگون دارد ؛ حافظ عارف ، حافظ فیلسوف ، حافظ معترض به نابسامانی های اجتماعی و حافظ تاریخی و زمانمند ...
بنظرم این ها وجوه گوناگون و تاویل های متفاوت از حافظ است و  همین ابعاد متفاوت است که حضورش را در ذهنیت ایرانی  موجه می کند ...
اما درینجا میخواهم بحث انتقادی دیگری را  در قالب بیتی از حافظ که بنظرم شاکله اندیشگی ذهنیت ایرانی را به طور کلی نشان می دهد مطرح کنم :
"چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست.
.."

این بیت شاید به نوعی بتواند مخرج مشترک #نگاه_ایرانی به جهان و هستی محسوب شود...
حال اگر به جای سه واژه کلیدی( چیست) ،(معما) و (دانا) در همین بیت به ترتیب واژه های ( هست) ، (موقعیت) و (آفریننده) را جایگزین کنیم، به لحاظ مفهومی اینگونه دگرگون می شود:

(هست) این سقف بلند ساده بسیار نقش
ازین (موقعیت)،هر( آفریننده ای)،در جهان آگاه است.
این تغییر یعنی گذر از بینش افلاطونی به سمت بینش و نگاه مدرن از نوع نیچه ای...
که بنظرم نیاز است در ذهنیت ایرانی اتفاق بیفتد ...
یعنی به جای نگاه از زمین به آسمان ، نگاه ما به سمت آفرینندگی و خلاقیت خودمان معطوف شود ( از سمت دانایی به سمت آفرینندگی) ؛
یعنی بجای رویکرد کشف حقیقت( معما)،  به سمت ساخت حقیقت(موقعیت) حرکت کنیم 
و به جای چیستی ( که به حقیقتی بیرون از جهان پدیدارها نظر دارد ) ، نگاه ما به سمت خود هستی و جهان پدیدارها برگردد ...
این همان کاری است که #نیچه و #هایدگر در مورد دگرگونی جنبه متافیزیکی سنت تفکر غرب انجام دادند ...
اما باز درینجا این سئوال پیش می آید که آیا این تغییر نگاه باید عینا همان مسیری را طی کند که در سنت غربی اتفاق افتاده و ادامه یافته است؟
بنظرم می تواند اینگونه نباشد ، بلکه برقراری توازنی تازه و مدرن بین (بینش افلاطونی) و (بینش غیرمتافیزیکی) ، دستاوردی است که نیاز به همت و تلاش مضاعف و تازه ای دارد ...
در این هیچ شکی نیست که ایران چندین قله ادبی و فکری دارد که بعضی فرهنگ ها آرزوی داشتن یکی از آنها را دارند ...
بنظرم فرهنگ ایرانی با داشتن همین بزرگان ِ فرهنگ پرور است که از دیگر فرهنگ ها متمایز و شناخته می شود ...
اما این ضرورت بازاندیشی در ساختار اندیشگی مان را منتفی نمی کند بلکه باید پای بر مطلق اندیشی نهاد و سره را از ناسره در اندیشه این بزرگان جدا نمود اما اینکه بخواهیم همانند کسروی حافظ سوزی یا مولوی سوزی راه بیاندازیم این همان افراط و تفریطی است که گمان میکنم دیگر از آن گذشته باشیم...
تمام همت و تلاش مطلوب میتواند این باشد که ما با داشتن شاخصه ها و امتیازات فرهنگ خود ، فرهنگ مدرن را جذب کنیم و از هر دو سو به یک تلفیق و تعامل تازه دست یابیم ...
که بنظرم  این مهم ، ضرورتی دست یافتنی است و تجربه ها حاکی از آن است که خِرد ایرانی و عقلانیت منعطف آن می تواند در همین مسیر حرکت کند...


#علی_پیرنهاد


@shavandanpage
https://www.instagram.com/reel/DCL9NcTA8A6/?igsh=MWd4cGN4YTBsdDRpbw==
#برگه_شوندان


رفیق امیدوار، #عزالدین

خطای من نبود، سستی تخته‌ها را لحاظ نکرده بودم. پل فرو ریخت. نمی‌دانم به سوی دیگر دره رسیده بودم یا نه. زمین هم سست بود. خاک نرم، به آب اگر نمی‌رسیدم در آب فرو می‌رفتم. تنم به آب نرسیده طوفان می‌شد، موج‌ها، به شلاقش می‌گرفتند. باید روی صخره‌ای پناه می‌گرفتم. به غاری فرو خزیدم و تنم هنوز بوی نم و آهک می‌دهد...

این همه تمثیل برای چیست؟ چه کسی می‌گوید ظرافت در پرده‌های هزار لایه پیچیده است؟ چرا لذت در برهنگی‌ست و چه چیز در جامه‌ها و حجاب‌ها به دردناک‌ترین تمناها زیبایی می‌بخشد؟ چه کسی گفت ماه کامل از پشت شاخه‌های در هم تنیده چشم‌نوازتر است؟ چرا به جای این که بگویم در رنج خود نشسته‌ام، از سنگ سیاهی که ردش بر شانه‌هام مانده است حرف می‌زنم؟ چرا نمی‌گویم تنهایم، و می‌گویم؛ سایه‌ی گرگ سیاهی که بر قله‌های دور نشسته است، در شهر تنها بر وجود من افتاده‌ست؟
چرا عزالدین؟
قدم زدن در جاده‌های گشاد بی‌خاصیت‌ توان آدمی را در ظرافتی که می‌تواند در «قدم برداشتن» به رخ بکشد، هویدا نمی‌کند. این خاصیت مسیرهای صعب‌العبور است. و البته جز این، می‌تواند هرچه خواست را بپوشاند و از یک منجلاب قصه‌ی چشمه‌ها و نهرهای روانی تحویلت بدهد...
من‌ احمق بودم عزالدین. این‌ها را نمی‌فهمیدم.

این همه تمثیل و تشبیه و استعاره آدم را پیر می‌کند. شعارهایت را راحت بده. نگو آزادی مثل باد و باران است. بگو آزادی، آزادی‌ست. نگو مبارزه یافتن گوهرهای گران‌قدر است. بگو مبارزه ضروری‌ست. هر کس نفهمید، به درک.
من هم با کلیشه‌ی کلمات تکراری زندگی خواهم کرد. مثلا مستقیم می‌گویم «دوستت دارم»، یا «دلتنگم»، یا «بیا بنشین کمی حرف بزنیم». شعر دنیای حقیقی را زیبا می‌کند. اما رمز و راز هم حدی دارد. می‌گویم «قربانت بروم»، مبالغه نیست، یعنی به خاطرت خنجری در سینه فرو خواهم کرد.
چقدر عشق چیز غریبی‌ست عزالدین. چقدر آدم را زخمی و بی‌دفاع می‌کند.
می‌گویم می‌خواهم بروم در یک غار زندگی کنم. استعاره و کنایه نیست. به کوهستان می‌روم، یه غاری پناه می‌برم. هر وقت دنیا جای بهتری شد، خبرم کن. تنها تو با بوی و نم و آهکی که تا ابد با من است، کنار می‌آیی.

دستانت را می‌فشارم.
#دریابند تو


از نامه‌های #حسین_دریابندی به #عزالدین_ماه‌رویان. از تاریخ دقیق نامه اطلاعی در دست نیست. نجوا، فرزند عزالدین می‌گوید به احتمال زیاد در زمستان ۵۶ به دست پدرش رسیده، و پس از آن دیگر خبری از او نرسیده است.


https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان


#لبریخته‌ها۸۸

آمدنت رشد برگ
که نمی‌نشیند جایی
نه در تماشای من
نه در تکان شاخه‌ی می‌آیی

در برگ
رفتار رشد کُند است
وقتی تمام حوصله‌اش را برگ
از دست می‌دهد
و شاخه، دست می‌شود
تا با رسیدنِ تو، رشد برگ
جایی میان تماشا بنشیند معنایی.


#یدالله_رویایی

https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان


شکل دادن به "طنز" بعد از "القای حس"، دشوارترین کار در داستان نویسی است.  درباره ی حس؛ می توان گفت بیش از هر چیز دیگری، تعریف ناپذیر است و گریزنده. غیر از احساس است. یک جور تلاقی است، تلاقی یک لحظه از زمان با یک تکه از مکان. به همین خاطر، حس بیش از هرچیز با تصویر به دست می آید.
و اما در مورد طنز؛ نکته ی اول اینکه به قصد خنداندن مخاطب نوشته نشود. به قصد سرگرمی هم نوشته نشود. برای سرگرمی و خنده راه ها و جاهای دیگری هم هست. از جمله جوک گفتن و رفتن به سیرک و ...
طنز باید به مخاطب نوعی سرخوشی و سبکبالی بدهد. نوعی رها شدگی. این شکل از طنز از جایی شروع نمی شود که به جایی برسد. شبیه به رباعی نیست که سه مصراع در خدمت مصراع پایانی باشد. در هر لحظه و هر قسمتِ متن درونی شده است. به همان اندازه که پتانسیل خنداندن مخاطب را دارد، پتانسیل اندوهگین کردن او را هم دارد. حتی می شود گفت بیشتر از جنس اندوه است تا شادی. باید تنه به تنه ی اندوه بزند، یا اینکه با آبِ اندوه خیسانده شده باشد.

#نوشتن_به_مثابه_تکنیک
#مرداد_عباسپور


https://t.center/shavandanpage
Forwarded from عکس نگار
بیست و ششمین شماره ماهنامه ادبی هنری  اجتماعی  مستقل توتم ویژه "وطن "منتشر شد
در این شماره میخوانید

۱_سخن سردبیر
رویامولاخواه


___
بخش اندیشه فلسفه و اجتماعی

۲_وطن در برابر دیگری
دکتر ایمان نمدیان‌پور


۳_کشسانی و تاب‌آوری در سرزمین مادری
هادی دانش

۴_وطن دال بی مدلول:دکتر شیما سلطانی‌زاده

۵_هر فرد درون خود وطنی دارد
اعظم کشاورز


۶_نگرشی بینا متنی بر مفهوم وطن
بهمن عباس‌زاده

۷_وطن تنها مکان جغرافیایی  نیست
دکترعباس شکری


۸_این موجود ننگین را نابود  کنید
پلتفرم داده های میدانی
علی عسگرغنچه


۹_اهمیت سرمایه  روانی در موفقیت
مرتضی منادی



____
بخش خبر

۱۰_گفتگو با دکتر سعید جهان پولاد شاعر مترجم پژوهشگر زبان و ادبیات  تطبیقی
مصاحبه کننده:دکتر کریم مبشری


-------
بخش هنر

۱۱_هنر بیان حیاتی هویت فرهنگی
گروه آرت بال


بخش سینما


۱۲_تحلیل تعلیق زمانی از منظر ژرار ژنت در مواجهه  با فیلم  یادگاری از کریستوفر نولان
محمدرضا قائمی


۱۳_یادداشتی بر فیلم  پ مثل پلیکان  اثر  پرویز کیمیاوی
مرداد عباس ‌پور


۱۴_زخمی عمیق تر از انزوا
یادداشتی بر سریال  خانه جنگلی
به کارگردانی  موریس پیالا
امیرحسین تیکنی


۱۵_یادداشتی بر فیلم  توت فرنگی‌های وحشی
به کارگردانی اینگمار برگمن
شهناز شهبازی

____
بخش ادبیات داستانی

۱۶_شوق آگاه شدن
یادداشتی  بر کتاب از نفس  افتادگان
گزیده  کاریکاتور های مسعود مهرابی

امیرحسین تیکنی



۱۷_شکوه مرگ در سايه  پوچي  زندگی
نگاهی به رمان بیگانه آلبر  کامو
دکتر عباس شکری

۱۸_داستانها‌‌‌‌‌...

۱_داستان درد در خانه
بهجت داوودی

۲_داستان لاماسو
مریم  آمارلو

۳_داستان خروج اضطراری
مژگان شعبانی

___بخش کودک و نوجوان

۱۹-داستان آغ بالا
سپیده داداش‌زاده
_
_بخش شعر و ادب

۲۰_استبداد زبان  و فراتر  رفتن از آن
تحلیلی بر شعر استبداد سطور از صحرا کلانتری
دکتر عباس شکری


۲۱_نونگری در نوع نو
بازخوانی شعرهای شیرین صدیقی
دکتر وسعت آله کاظمیان  دهکردی

۲۲_اشعار به کوشش سیمین  بابائی


۱- محمد جانبازان
۲- ابوالفضل حکیمی
۳- مظفر امینی
۴- آیدا مجیدآبادی
۵- شهلا فرج‌زاده خوئینی
۶- نصرت‌الله مسعودی
۷- اعظم کشاورز
۸- مهری ذبیحی
۹- پروانه وثوقی
۱۰- قاسم بغلانی
۱۱- فرشاد حجتی
۱۲- زینب فرجی
۱۳- محمدعلی آزادوند
۱۴- آذر غلامی
۱۵- ندا پیشوا
۱۶- محسن افشارنادری
۱۷- وحید خیرآبادی
https://totem-mag.com/dp-34-1673-1
#برگه_شوندان


در سایه‌ی من چرخ بزن...بیدِ بدخشان !
در سایه‌ی من راه برو...آخِرِ انسان !
در سایه‌ی ناممکنِ من میل به زن شو

هان شیده‌ی انگور که از حلقه برونی !
مادینه‌ی پُرحوصله در عُسرتِ مستی !
از بافه‌ی من حرف برویان و سخن شو  

آن آهویِ بی یارِ دویدایِ قصاید *
در دشت تگیده‌ست...نه بویی و نه جویی
در دشت تگیده‌ست و گیاهی نچریده‌ست

اکنون که میانِ دو سراب است خُرامان
ای رونقِ ابریشم ! ای توتِ توازن !
بردارش از این هروله و سویِ خُتَن شو

چون شعله نمانده‌ست چه نان و چه نمک؟ هیچ
چون مائده خون است چه انباشتنِ خوان؟
ما؟ ریزه‌ی پُر گرسنه بر دیسِ تمدّن
ما؟ پِت‌پِتِ رفتار میانِ دو معمّا

اکنون دلِ بسیار نمانده‌ست...چه باید؟
آه ای هوسِ شمس به هم‌صحبتیِ او !
یک‌بارِ دگر روحِ درونِ دو بدن شو

تاریخ که پیداست...گذارانِ گزَندَه‌ست
من پوچِ توام ای پُریِ رو به عبارت
ای موسمِ مدهوش که بر شاخه‌ی لحنی !

هان دُبِّ دوبَر صوتِ به مسکوت شتابان
حالا که زبان عاری و عریان و گَزیده‌ست
اوّل به من اسرار بگو پس قدغن شو

این سینه سپید است مگر عاجِ هوار است
این مویه نشید است مگر شعر دچار است
ما لعبتکانیم چراغ و نفس‌اَت کو؟

ای هق‌هقِ هق‌هق‌هقِ بی‌اسمِ فقط صوت
از گریه چنان‌اَم که به اندودنِ خویش‌اَم
آن خنده‌ی اَفیونیِ فریادرَس‌اَت کو؟

#کیمیا_تاج‌نیا

* آهویِ کوهی در دشت چگونه دوذا؟
او ندارد یار بی‌یار چگونه دوذا؟


https://t.center/shavandanpage
«۲»


شعر سیزده :
در چهار راه تماشا
کولی اند
شهروندان بی شناسنامه
دو تارشان
دستان بریده ی ویکتور خارا ***

این شعر هم روایتگر تصویری از جهان با چشم اندازه های کور و کولیانی بی هویت غریب که:
دو تارشان
دستان بریده ویکتور خارا ***

چقدر و با چه حس شاعرانه ای در شعر فضایی نوستالژیک را با جهان بی مرز بوم شعر گره می زند حس عمیق مشارکت  انسان  های همدرد را با زبان مشترک شعر و موسیقی به تصویر می کشد :
دوتار شان
دستان بریده ی ویکتور خارا ***

در شعر چهارده
  روایتی عمیقی  و معنامند که شاعر با کارکرد دو گانه از مفاهیم و ابزار موسیقی در سطر، با دو رویکرد استعاری و لایه‌مند، تلفیق میان نت و گام ،  شعر  از سطح به اوج گفتمان می رسد.
به زندگی مرگی تبعید شدی ؟
زندگی چیز تازه ای نیست
مرگ...
تو برو
من نت گام هایت را سرایم ‌

در مجموع همه شعرها با ساختاری فرمگرا با رویکرد به یک سوژه ی اجتماعی، با سویه های متفاوت در پرداخت، هرکدام در جای خود حال و هوایی شاعرانه را به تصویر می کشند با فراز و فرود های متفاوت...

#نادر_نیکنژاد
https://t.center/shavandanpage
#برگه_شوندان
«۱»

"کولی واره های کبود "

"یک "
سیاه چرده بود و سیاه چشم
دست ها برهم‌
ایستاده به تلخند تماشا
من اما
مونالیزای غروبش می دیدم‌.

"دو "
نه چراغ قرمز
نه سبز
نه زرد
چهار راه خیره می ایستد
و فرمانِ نگاه است و
چند و چونِ رفت آمد خودروها
چشمان درشت دختر کولی
قانون راهنمایی را
دوباره نوشته است.

"سه "
سیاه مست یک اتفاق
خودرو به فرمان نمی رقت
در آینه
چشمانش را جا گذاشته بود
دختر کولی .

"چهار "
غریبگی نکن
در این ازدحام‌ تماشایی
دست که بجنبانی
دهان لورکا با توست
کولی جان

"پنج"
دست بردار جناب تفنگ‌
جهان به لغلغه ی ماشه
آرام نمی گیرد
بیا به کولی و دوتارش بازگردیم .


"شیش"
شاعری گم‌شده ام
تنها
درختی را به خاطر می آورم
که به کودکی زبانم
الفبای کاکلی آموخت
نشانی تویی
راه تویی
بیا به کودکی جهان باز گردیم
کولی جان .

"هفت"
نگو
پیشانی ات بلند است و
عمرت به بلندای آشتی
در آبگینه ی چشمانت
آردوگاهی است نفس گیر
و کودکی که در آن
گاه پسر می میرد
گاه دختر.

"هشت"
از کولیان پناه جو که باز ماند
از سیمی و قنداق شکسته ی تفنگ
دوتاری ساخت
برای سربازان جنگ ساز می زد
حالا ...
دنبال دست هایش می گردد.


"نه"
جهان به کور رنگی دچار شد
رویاهای رنگی نمی خرید
گرسنه بود
چشمانش را فروخت کولی .

"ده "
بر نوک پنجه هایش ایستاد
ماه را حلقه ی انگشت کرد
عروس نارس راه شد
کولی .

"یازده"
هرشب قرار می گذارم
با گل شب بو
ناگزیر ماندن ...
ناگزیر رفتن ...
بویش را کاشت و
کوچید به پناه دربدری
کولی

"دوازده"
آینه ات را که شکستند
دوتارت را که گسستند
دیگر جهان امیدی نمی آموخت
زندگی
سر سپرد، به پناهجویی مرگ.

"سیزده "

در چهار راه تماشا
کولی اند
شهروندان بی شناسنامه
دوتارشان
دستان بریده ی ویکتور خارا.

"چهارده"

به زنده مرگی تبعید شدی ؟!
زندگی چیز تازه ای نیست
مرگ۰۰۰
تو برو
من نت گام هایت  را می سرایم

#جلیل_قیصری


در شعرهای مناسبتی یا به روز و روزامد معمولن عنصر عاطفه عناصر دیگر،کارکرد زبان و کاربرد واژگان، نحو چیدمان در صرف را درگیر قُلقُل احساسات می‌کند. در این شرایط عنصر ایجاز در متن کمرنگ می شود و درنهایت محتوا در هنر اجرا از فرم فاصله می گیرد. در شعر مناسبتی چند شعر از شاملو خواندم که واقعن زیباست. مخصوص شعر فروغ و  وارطان که جای طرح تفسیر نقد در مقال نمی گنجد. اما همه ی حرفم  فلاشبک یا رویکرد به شعرهای خوب جلیل قیصری شاعر دوزبانه است که در ارائه فرم چندان که من به خوانش آنها نشستم، در محوریت سوژه و پرداخت گزاره ها در زبان و نماد ها و نشانه ها موفق بوده و  همانطور که مایاکوفسکی می گوید :
اگر می خواهید شعر مترقی و درجه اول باشد اگر می خواهید در آینده پرو بال گیرد ما باید دیوار بین شعر و درد های بشری را از میان برداریم. و به اثر به عنوان یک کار تزئینی نگاه نکینم .****ولادیمیر _مایاکوفسکی .
همین نمونه و فکت همه آنچه که مرز میان یک شعر متعهد و شاعر آرمانگرا را با شاعران فانتزی نویس و هنر برای هنر متمایز می کند. همین فکت در واقع نقدی بر شعر های استاد  جلیل قیصری  که توانست درک درست از شرایط را به یک سوژه ی اجتماعی گره بزند. همه شعرها در عین کوتاهی در فرم از ساختاری چند وجهی و فرمگرا و در پرداخت سویه های اجتماعی از مصالح و مواد شعر ، تخیل ، تصویر و توصیف ومهارت عنصر عاطفه  و غافلگیری در ضربه های پایانی در نهایت در ساختگرایی ، فرمال و زیبا پرداخت شده اند . درشعر (یک )
شاعر ابتدا با چند گزاره با همه ی کارکردهای استعاری و در یک بافت زبانی اما در پایان با یک سطر خوب با کنشمندی عمیق در نهایت با یک فلاشبک به یک اثر ممتاز هنری پیوند ی شاعرانه حس آمیزی شده با کلیت ساختار توانست ذهن مخاطب را به تعمق و چالش بکشد‌

سیاه چرده بود و سیاه چشم
دست ها برهم
ایستاده به لبخند
من اما
مونا لیزای غروبش بودم ***

شعر پنج
شعر خوبی است  شعری با بار پیام انسانی و و صلح جویی و دوری از جنگ و کینه ورزی را سفارش می‌کند. و جنگ افروزان زورمداران را به آرامشی عاشقانه و توام با تعامل و مدارگری دعوت می کند با یایانی اینگونه :

دست بردار جناب تفنگ
جهان به لغلغه ی ماشه
آرام نمی گیرد .
بیا
به کولی و دوتارش بازگردیم ***

بازگشت به تحمل و تفاهم با دوتار موی کولی که دوتار، دو مفهوم را در وجه اندیشگی و تأویل متن القاء می کند  .دوتار که  با ناز و نوازش آن دعوتی به آرامش جهان..

شعر ده
شعری فرمگرا استعاری و با ساختی موجز و با همه ی کوتاهی اش آهی به بلندای یک حسرت را در روایت خود به تصویر می کشد .
بر نوک پنجه ی هایش ایستاد
ماه را حلقه ی انگشت کرد
عروس نارس راه شد
کولی ****

ماه را حلقه ی انگشت کرد .***

که در این سطر کارکردی استعاری و لطیف، حسی نازک آرا و قشنگ، ماه در حلقه ی انگشت ، پیوندی عاشقانه  که در این شعر به خوبی مصور مخیل چیدمان شده
Telegram Center
Telegram Center
Канал