#توهم_آزادی_بدون_بازار_آزادهنگامی که لفظ آزادی را درباره انسانها به کار میبریم، تنها چیزی که در نظر داریم آزادی درون جامعه است.
با این حال، امروزه بسیاری میپندارند هر یک از آزادیهای اجتماعی چیزی هستند منفک از آزادیهای دیگر، امروزه کسانی که خود را "لیبرال" میخوانند، دنبال سیاستهای هستند که دقیقاً در نقطه مقابل آن سیاستهایی قرار دارد که لیبرالهای قرن نوزدهم در برنامههای لیبرالی خود از آنها حمایت میکردند.
به اصطلاح لیبرالهای امروزی باور بسیار پرطرفداری دارند مبنی بر اینکه بدون آزادی اقتصادی میتوان آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی مطبوعات و آزادی مذهبی و آزادی زندانی نشدن بدون محاکمه، را حفظ کرد.
چنین کسانی نمیفهمند که در نظامی که بازار ندارد و همه چیز در اختیار دولت است، همه آزادیهای دیگر توهم است، حتی اگر چنین آزادیهایی به صورت قانون درآیند و مکتوب شوند و در قوانین اساسی گنجانده شوند.
آزادی مطبوعات را مثال بزنیم، اگر همه مطبوعات چاپی متعلق به دولت باشند، این دولت است که تعیین میکند چهچیزی چاپ شود و چهچیزی چاپ نشود، و اگر دولت چنین مالکیتی داشته باشد و تعیین کند که چه چیزی چاپ بشود و چه چیزی چاپ نشود، عملاً هیچ امکانی برای چاپ نظرات مخالف دولت باقی نمیماند و آزادی مطبوعات محو میشود. انواع دیگر آزادی هم همین وضع را دارند.
در نظام اقتصاد بازار فرد این آزادی انتخاب را دارد که هرشغلی دوست دارد اختیار کند و هرجور دلش میخواهد در جامعه زندگی کند. اما در نظام سوسیالیستی، چنین نیست؛ شغل آدمها با فرمان دولت تعیین میشود، و دولت همواره در موقعیتی قرار دارد که میتواند چنین کارهایی را اینگونه توجیه کند که طرحهای دولت مستلزم حضور این شهروند برجسته در جایی هزاران کیلومتر دورتر از محلی است که خودش میخواهد باشد اما صاحبان قدرت خوش ندارند.
این درست که شاید افراد نظام اقتصادی بازار هم از جنبه متافیزیکی،
کاملاً آزاد نباشند، اما چنین آزادی مطلقی اساساً وجود ندارد.
آزادی یعنی چیزی که در چارچوب جامعه باشد.
نویسندگان "حقوق طبیعی" در قرن هجدهم، به ویژه ژان ژاک روسو، معتقد بودند زمانی در گذشتههای دور، انسانها از چیزی به نام آزادی "طبیعی" برخوردار بودهاند، حال آنکه در آن گذشتههای دور افرادی آزاد نبودند، بلکه تحت سلطه کسانی قویتر از خودشان بودند.
کلمات معروف روسو، "انسان آزاد زاده میشود اما همه جا در بند است"، ممکن است کلمات زیبایی به نظر برسد اما انسان حقیقتاً آزاد زاده نمیشود.
انسان وقتی زاده میشود بسیار ضعیف و ناتوان است و بدون حمایت والدین و بدون حمایتی که جامعه از والدین میکند، نخواهد توانست زنده بماند.
آزادی در جامه یعنی اینکه هرکسی همان قدر به دیگران وابسته است که دیگران به او.
جامعهای که اقتصاد بازار یا آزادی اقتصادی در آن جاری است، وضعی دارد که در آن هرکسی به همشهریانش خدمت میکند و متقابلاً از خدمت آنان بهرهمند میشود.
مردم گمان میکنند در جامعهای با اقتصاد بازار اداره میشوند، مدیرانی هستند که از نیکخواهی بیبهرهاند و به کمک دیگران هم نیاز ندارند.
به گمان این افراد، مدیران صنایع، بازرگانان و صاحبان کسب و کارها، وکارفرمایان، روسای واقعی نظام اقتصادیاند.
این توهم است،
روسای واقعی نظام اقتصادی، مصرف کنندگان هستند که اگر مصرف کردن خود را در یکی از شاخههای کسب و کار متوقف کنند، مالکان و مدیران این شاخه یا موقعیت برتر خود را در نظام اقتصادی از دست میدهند یا ناگزیر میشوند رفتار خود را مطابق میل و دستور مصرف کنندگان عوض کنند.
لیدی پاسفیلد که نام اصلی بیتریس پاتر بود و به خاطر شورش سیدنی وب شهرت بهسزایی داشت، یکی از نامدارترین مروجان کمونیسم بود.
این خانم، دختر یک سرمایهدار ثروتمند بود و در نوجوانی منشی پدرش بود، وی در خاطراتش مینویسد: "در شرکت پدرم، همه ناگزیر بودند از فرمانهای پدرم، رئیس اطاعت کنند. فقط او بود که فرمان میداد و کسی به او فرمان نمیداد."
این سخنان، کوتهبینانه است فرمانهای مصرف کنندگان و خریداران به پدر وی داده میشد اما بدبختانه پاسفیلد نمیتوانست این فرمانها را ببیند. زیرا او فقط به فرمانهایی که از طرف دفتر یا کارخانه پدرش داده میشد توجه داشت.
هنگام بررسی همه مسائل اقتصادی باید این سخن فردریک باستیا اقتصاد دان بزرگ فرانسوی را که عنوان یکی از مقالات درخشان اوست، پیش چشم داشته باشیم: آنچه دیده میشود و آنچه دیده نمیشود"، برای فهم کارکرد هر نظام اقتصادی، نباید فقط به چیزهایی که دیده میشوند بپردازیم.
مثلاً دستورهایی را که رئیس به کارکنان اداره میدهد، همه کسانی که در اتاق هستند میشنوند، آن چیزی که شنیده نمیشود، دستورهایی است که مشریان به این رئیس میدهند.
#میزس#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران