🌷شهیدی که کوچه پس کوچه های #بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد.
🍃در طول زندگی خود #شهیدانه زیستند. عاشق #شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در #انتظارشان است.
🍃به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما #ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار.
🔹سر تا پاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت تا نماز بخونه. گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم.
🔹حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...
#شهیدانه به من صبح بخیر نگو! فقط لبخند بزن... لبخندت، تمام عمرم را بخیر می کند روزتون _شهدایی شهیدمحمودرضابیضائی 💚🥀💚🥀💚🥀 التماس دعای فرج و شهادت یاعلی مدد @shahidan_zeynaby
تمام آرزویش این بود که شهید شود و من این را میدانستم،اما هیچوقت از من نخواست که دعا کنم. میدانست تحملش را ندارم و این کار را نمیکنم. اما خودش همیشه در نماز حالت خاصی داشت و فکر میکنم که این دعا را میکرد. یادم هست هرکس از علی شغلش را میپرسید،میگفت من سرباز امام زمانم....
محمدرصا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨 مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد. پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم. زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرسم. تعجب کردیم :چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔 جلوی ما بفرست ببینیم! گفت: فرستادم دیگه اینجوری: یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄 کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️
همیشه از من میخواست دعاکنم که #شهیدشود. حتی وقتی دانشگاه بود پیام میفرستاد که مامان یادت نرود دعا کنی شهید شوم. هربار درجواب میگفتم که #نیتت راخالص کن تاشهیدشوی نیتش را خالص کرد...
محمد رضا از جمله خصوصیات اخلاقی که داشت این بود که #اموال شخصی اش را به راحتی می بخشید
مثلا ؛ یک موقع از دانشگاه برمی گشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که معلوم نباشد،زیر لباسش چی پوشیده،چرا که یک #لباس_کهنه تنش بود،وقتی می شستم می دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس است که با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود. حتی #کت_و_شلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان می رفت بخشید.
انس عجیبی با #شهدا داشت زندگینامه و وصیت نامه شان را می خواند و سعی می کرد از #سبک_زندگی آنها درس بگیرد. بعضی شبها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم،محمدرضا با نور موبایلش #قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و #ماهیانه_۳بار ختم قرآن می کرد. با اینکه #۲۰بهار از عمرش گذشته بود در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که برایش تنها ۵ روز #روزه و ۲۰ #نماز صبح قضا کنم.