شهدای مدافع حرم

#اصرار
Канал
Логотип телеграм канала شهدای مدافع حرم
@shahidan_zeynabyПродвигать
87
подписчиков
16,1 тыс.
фото
1,6 тыс.
видео
149
ссылок
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🌹بیاد شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری(کمیل)🌹
خاطرات_شهدا 🌷

#راز_سه_شنبه_های_شهید_تورجی_زاده

🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، #جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان #نیرو نمی خواهی⁉️
گفتم : تا ببینم کی باشه😊!

🔰گفت : #محمـــد_تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هستلبخندی زد و گفت : #خودم هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، #همین_الآن بخون!

🔰همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا(سلام الله علیها) خواند.

🔰 #علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی #مسائل_سیاسی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️.

🔰گفتم : به یک #شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به #گردان ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم #بروم بین بقیه نیروها.

🔰گفتم : باشه اما باید #مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند.

🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید #معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار به من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟

🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی #نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. #مدیریت محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید #مسئول گروهان بشی.

🔰رفت یکی از دوستان را #واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان #شرط قبلی!

🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی #کجا_میری؟اصرار می کرد که نگوید. من هم #اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت.

🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم.

🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری #دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن #نافله بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود.

🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار #14بار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم #نماز را خواندم و سریع برگشتم!

به روایت از همرزم شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷


@shahidan_zeynaby
خاطرات_شهدا 🌷

💠به روایت برادر شهید بیضایی:

🍃🌹اینبار برای رفتن بی تاب بود. تازه برگشته بود، اما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود.
#مطیع بود.

🍃🌹وقتی گفته بودند نه نمی‌شود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود.اما چند روز بعد  دوباره #اصرار کرده بود که برود.

🍃🌹چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن #منصرف بشود.کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا می‌خواهد برود.

🍃🌹بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود… شب رفتنش، مثل دفعه‌های قبل زنگ زد گفت که دارد می‌رود. لحن #آرامَش هنوز توی گوشم هست.

🍃🌹توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی #رفتن میداد.
#بغضم گرفت.

🍃🌹گفتم: کی بر می‌گردی؟ بر خلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست.
مثل همیشه گفتم خدا حافظ است ان شاء الله.

🍃🌹همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما ایندفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید.

🍃🌹حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله #پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.»
ولی رفت که #رفت😭

#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷


@shahidan_zeynaby