خاطره ای از شھید«
مھدی صابری»
➖➖➖➖➖➖روز اول تو
#پادگان وقتی دیدمش یه حسی منو به سمتش برد
ازش خوشم اومد یه
#اخلاق و یه قیافه خاصی داشت
از قضا با هم تو یه
#گروهان افتادیم ؛روز اول خیلی خوش حال بودیم همه
#مھدی خیلی جوون مرد بود
باهم تو
#یگان تخریب افتادیم عشقش حضرت
#علی_اڪبر(ع) بود
روی جلیقش با یه خط قشنگ نوشته بود یا حضرت
#علی_اڪبر(ع) ارادت خاصی داشت
روز آخر من به دلایلی ترڪ از دوره خوردم
یڪی از همرزماش میگفت:
تو
#عملیات؛اول ترڪش
#خمپاره گرفت به پاش
پاشو با دستمال بست
#فرمانده بهش گفت:
#مھدی برگرد عقب
#زخمی شدی
گفت:
حاجی نامردیه بچه هارو تنھا بذارم
#دشمن میخواست بچه هارو دور بزنه قیچی ڪنه
#مھدی فھمید با یڪی دیگه از بچه ها رفتن جلوشونو بگیرن
#علی_اڪبر وار رفت و زد به دل
#دشمن و به آرزوش رسید
پ.ن:
#مھدی_داداش شب جمعه ڪه دور
#اباعبدالله(ع) جمع شدین
خدایی به
#آقا بگو یه سری از بچه ها خیلی شوق
#شھادت دارن
شفیعمون شو
والله خیلی دلم واست تنگ شده...
تصویری از شھید«
مھدی صابری» در ڪنار همرزمانش با پرچم افغانستان در لینڪ زیر برای اولین بار قابل مشاهده میباشد:
https://goo.gl/QaqhoZ➖➖➖➖➖➖ڪانال فرمانده شھید«
مھدیصابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw