•|غُلامِحُسَـــــین|•

#خمپاره
Канал
Логотип телеграм канала •|غُلامِحُسَـــــین|•
@shahid_saberiПродвигать
136
подписчиков
6,39 тыс.
фото
1,16 тыс.
видео
1,81 тыс.
ссылок
کـانال رسمی شهید مدافع حریم ولایت میـــــرزا مــهدی صابــری "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) لشکـــــــــر ســـــــــــرافراز فــاطمیـون با مدیریت خانواده شــهید | ارتبـــاط با خادمین @Seyed_meisam76 | @karbala19427
#تورجی‌هم‌پرواز‌کرد...!!!!

رفتم پیش #جواد‌محب،فرمانده گروهان خودمان.
وارد سنگر شدم و نشستم گوشه سنگر،به کارهای محمد(محمدرضاتورجی زاده) فکر میکردم.
یادم فتاد در #کربلای‌‌‌5یکبار با محمد صحبت می کردم و #حرف‌از‌شهادت‌بود.
محمد گفت:
من در عملیاتی شهید میشوم که رمز آن #یا‌زهرا‌‌(‌س‌)است.من هم فرمانده گردان یازهرا هستم.

خیلی دلشوره داشتم....
یکدفعه صدای #خمپاره آمد،برگشتم به سمت نوک تپه.گلوله دقیق داخل سنگر #فرماندهی خورده بود!!!!!

می گفتند؛#محمد‌رضا شدید مجروح شده.

رنگ از چهره ام پرید،برای چند لحظه به چهره #برادر‌محب خیره شدم.

برادر محب سرش را به علامت تایید تکان داد و بعد در حالیکه #اشک در چشمانش جاری بود گفت:
#تورجی‌هم‌پرواز‌کرد

#شهید‌محمد‌رضا‌تورجی‌زاده
#دفاع‌مقدس
#یا‌زهرا

@shahid_saberi
خاطره ای از شھید«مھدی صابری»



روز اول تو #پادگان وقتی دیدمش یه حسی منو به سمتش برد

ازش خوشم اومد یه #اخلاق و یه قیافه خاصی داشت

از قضا با هم تو یه #گروهان افتادیم ؛روز اول خیلی خوش حال بودیم همه
#مھدی خیلی جوون مرد بود

باهم تو #یگان تخریب افتادیم عشقش حضرت #علی_اڪبر(ع) بود

روی جلیقش با یه خط قشنگ نوشته بود یا حضرت #علی_اڪبر(ع) ارادت خاصی داشت

روز آخر من به دلایلی ترڪ از دوره خوردم

یڪی از همرزماش میگفت:
تو #عملیات؛اول ترڪش #خمپاره گرفت به پاش

پاشو با دستمال بست #فرمانده بهش گفت:
#مھدی برگرد عقب #زخمی شدی

گفت:
حاجی نامردیه بچه هارو تنھا بذارم

#دشمن میخواست بچه هارو دور بزنه قیچی ڪنه

#مھدی فھمید با یڪی دیگه از بچه ها رفتن جلوشونو بگیرن

#علی_اڪبر وار رفت و زد به دل #دشمن و به آرزوش رسید

پ.ن:
#مھدی_داداش شب جمعه ڪه دور #اباعبدالله(ع) جمع شدین
خدایی به #آقا بگو یه سری از بچه ها خیلی شوق #شھادت دارن
شفیعمون شو
والله خیلی دلم واست تنگ شده...

تصویری از شھید«مھدی صابری» در ڪنار همرزمانش با پرچم افـغـانـستـان

http://s3.img7.ir/OqXG5.jpg



ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
مختصری از #زندگینامــہ و #دل_نوشته
#مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_مقدم

 
#مصطفی هم آسمانی شد...

ارسالی توسط #همسر محترم #شهید

#اولین بارکه "آقا مصطفی "زنگ زدبا #ذوق حرف میزد خیلی خوشحال بود میگفت #حرم #حضرت زینب(س) رفتم چنان خوشحال بودکه من بعدتماس،با #خودم گفتم یعنی این "آقا مصطفی" من بود؟!!!

اصلا #دلتنگ نبود خیلی #خوشحال بود چرا؟!!

بعدچند روزدوباره زنگ زد بازهم #خوشحالیش خیلی برام عجیب بود اونجا #متوجه شدم "آقامصطفی" #عاشق شده....

وقتی ازمنو عدنا میپرسید #خیالش راحت میشدکه خوبیم سریع #شروع میکرد از #اونجا گفتن که من دوبار رفتم #زیارت #حضرت #زینب(س) وتوحرم کلی با #خدای خودش #عشق بازی کرده بود

"اقا مصطفی" انگار تویه دنیای دیگه #سیر میکرد، یه بارکه زنگ زد وطبق معمول با #خوشحالی حرف میزد خیلی سروصدامیومد

گفتم چقد #شلوغه اطرافت اینا
صدای چیه؟

گفت مثل بارون #خمپارست ،همونجا توخیابون #افتادم وبعد یکی دوساعت به هوش اومدم تو درمانگاه، دیگه ازصفحه گوشی چشم نکندم تاساعت3شب بلاخره زنگ زد و " اقا مصطفی"سالمه

خداروشکرگوشی روجواب دادم برای #اولین بار خوشحال نبود دعوام کرد

گفت چرا الکی جوش میزنی من جام خوبه #جنگه دیگه عزیزم خونه خاله که نیست حالافک کن یه #خمپاره ام به من بخوره مگه بده #شهید میشم!

خلاصه یه عالم شوخی های #بهشتی و #حوری ومنوخندوند و گفت:

آهااااحالاشدبخندکه من بتونم روپام وایستم تو #پشتموخالی کنی باغش کردنت #دشمن شاد میشم

انگار #اون روز آخرین #خنده هامون بود....

چند وقتی زنگ نزد منم زنگ میزدم وصل نمیشد(راستشو بخواید همیشه به #زبان میاورد اسیرنشم #شهیدبشم)

اما من حتی سرسوزن تواین مدت به #شهادت فکرنکرده بودم این زنگ زدنام وصل نشدنا ازمن یه #افسرده منزوی ساخته بود که فقط خیره با کنج اتاق
تا #طلوع خورشید بیدار و #اشک
می ریختم

امایک شب که بیداربودم باگوشه #چشمم احساس کردم دارم #مردی رو روی مبل میبینم #کنجکاو شدم نگاهمو از #کنج دیوارکندم وبه مبل خیره شدم یک مردبود هرچی سعی میکردم #صورتشو واضح نمیدیدم

اماازحالت #نشستن وبدنش فهمیدم مرد، زاویه #صورتش به سمت من بود(باخودم گفتم دیوونه شدم )خواهرم رو آروم صدازدم گفتم دارم چی میبینم! بلند شد #لامپ رو روشن کرد گفت دیدی چیزی نیست!

به شوخی گفت دیدی #خیالاتی شدی! رفت خوابید منم بیخیال شدم دوباره خیره کنج اتاق بعد دوسه ساعت که چرخیدم به سمت دیوار تو #سنگ دیوار یهو دیدم همون مرد رو دیدم که به سمت #عدنا خم شد تو همون حالت خواهرم رو صدازدم

وبازگفتم چی دیدم وقتی #صبح بیدارشدم خواهرم گفت بعدازاین همه وقت که تاصبح بیداربودی یهوچطور بعد از دیدن اون چیزا تا #صدات کردم خوابت برده بود

(بعداز #شهادت "آقا مصطفی" اون چیزی رو که دیده بودم بایه #مرجع درمیون گذاشتم گفتن #شهیدبرای آروم کردن شما ودخترتون به #دیدنتون اومده بوده)من ازاونشب به بعد #راحت خوابم میبرد.


راوی:همسرشهید



─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطره ای از شھید«مھدی صابری»



روز اول تو #پادگان وقتی دیدمش یه حسی منو به سمتش برد

ازش خوشم اومد یه #اخلاق و یه قیافه خاصی داشت

از قضا با هم تو یه #گروهان افتادیم ؛روز اول خیلی خوش حال بودیم همه
#مھدی خیلی جوون مرد بود

باهم تو #یگان تخریب افتادیم عشقش حضرت #علی_اڪبر(ع) بود

روی جلیقش با یه خط قشنگ نوشته بود یا حضرت #علی_اڪبر(ع) ارادت خاصی داشت

روز آخر من به دلایلی ترڪ از دوره خوردم

یڪی از همرزماش میگفت:
تو #عملیات؛اول ترڪش #خمپاره گرفت به پاش

پاشو با دستمال بست #فرمانده بهش گفت:
#مھدی برگرد عقب #زخمی شدی

گفت:
حاجی نامردیه بچه هارو تنھا بذارم

#دشمن میخواست بچه هارو دور بزنه قیچی ڪنه

#مھدی فھمید با یڪی دیگه از بچه ها رفتن جلوشونو بگیرن

#علی_اڪبر وار رفت و زد به دل #دشمن و به آرزوش رسید

پ.ن:
#مھدی_داداش شب جمعه ڪه دور #اباعبدالله(ع) جمع شدین
خدایی به #آقا بگو یه سری از بچه ها خیلی شوق #شھادت دارن
شفیعمون شو
والله خیلی دلم واست تنگ شده...

تصویری از شھید«مھدی صابری» در ڪنار همرزمانش با پرچم افغانستان در لینڪ زیر برای اولین بار قابل مشاهده میباشد:
https://goo.gl/QaqhoZ



ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
خاطره ای از شهید «سیدعلی اصغر حسینی» و طریقه اجازه گرفتن از #مادرش برای رفتن به #سوریه



«علی اصغر» در محل کارش با #مشکلات زیادی روبرو بود،طبق معمول یه شب داشتیم با هم #چت میکردیم خیلی ناراحت بود

گفتم: «علی اصغر» #جان‌مادر گرفته به نظر میرسی؟ گفت: فقط دلم گرفته ست

گفت:مادر برام دعا کن که دعای مادر #انسان رو بلند میکنه شما اگه دعا کنید من امروز که هیچ عاقبتمم #ختم بخیر میشه،گفتم:همیشه دعا میکنم پسرمو

گفت: #مادر جانم یه سوال؟گفتم بپرس؟پرسید:چقد #امام‌زمان(عج) رودوست داری؟گفتم: خیلی گفت: خیلی یعنی چقدر؟ گفتم: عاشقشم

گفت:تا حالا برا اینکه #عاشق بودنت رو به مولای خودت نشون بدی چیکار کردی؟

گفتم:هرکاری که ازم بر بیاد #دریغ نمیکنم ؛ گفت رو حرفت هستی؟ گفتم: آره گفت:چند #درصد؟گفتم:صد در صد ؛ گفت: اجازه بده برم سوریه

پرسیدم: چه ربطی داشت؟ گفت:عشق این نیست که بشینی و بگی #عاشقم و دوست دارم ؛ #عاشق باید قدم برداره،باید حرکت کنه

گفتم: خب که چی بشه؟گفت: مادرم #امام‌زمان(عج) به #عمه خودش حضرت زینب(س)حساسه عمه جانش رو هم خیلی دوست داره ؛ درست میگم یا نه؟گفتم:صد درصد

گفت:وقتی رو حرم #عمه جان داره #خمپاره میباره یعنی داره رو دل امام زمان(عج) خمپاره و تیر میباره چه جور عاشقی هستی که #امامت این قدر بی قراره و ناراحت

اما با اینکه تو منو داری ولی یک سال و نیم هست که من ازت اجازه رفتن و سپر شدن از بی بی #زینب(س) رو میخوام ولی داری انکار میکنی،اسمتم گذاشتی عاشق #امام‌زمان(عج)؟

فردا ان شاءالله #ارباب بیاد و شما هم زنده باشین برین کنار ارباب قرار بگیرین بهتون بگه شما چهارتا #پسر داشتین چرا حتی یکیشونو نفرستادین بره از حریم عمه امم #دفاع کنه؟اون وقت چه جوابی داری بدی مادرم؟

«علی اصغر» جوری با من صحبت کرد که دیگه جوابی براش نداشتم و بعد از مدت یکسال و نیم #التماس کردن اجازه دادم بره

وقتی اجازه رو گرفت از ذوق گریه اش گرفت،گفت: #مادرم حلالم کن ؛گفتم حلالت کردم؛ گفتم:تو هم #حلالم کن که خیلی ازم سیلی خوردی

گفت: سیلی مادر گنجه همون #سیلی ها پارسال منو #کربلا برد همون سیلی ها منو نماز صبح بیدار میکنه و الان داره میبره #زیارت و خدمت گزاری عمه #زینب(س)

گفت:مادرم الان اجازه دادی برم پس یه #وصیت دارم عملی میکنین؟ گفتم: به روی دو دیده اگه امکانش باشه

گفت: مادرم برا رفتن به #سوریه ی مقدار پولی هم ماهانه به #رزمندها میدن اگه اومدم که خودم با اجازه شما یه کاریش میکنم اگر هم برنگشتم،مدتی که اونجا هستم پول مقدار #سهمیه منو همونجا هدیه کنین که خرج رزمنده ها بشه

گفتم: باشه خیالت راحت عملی میکنم و انشاالله که بر میگردی،اما رفت و حضرت #زینب(س) پسرمو چنان به آغوش گرفت که حتی یبارم برنگشت

─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
از #حنجره ے خستہ ے تو مے ترسند

از دست به غل بستہ ے تو مے ترسند

هر ترڪش #خمپاره بہ گوشم مے گفت

از سایہ گلدستہ ے تو مے ترسند

#سنبقے_علے_القسم_نحمے_المقاوم

شــ‌هید«مــ‌هدے صابرے»
@Shahid_saberi