🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#سخت
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
🌼 من خودم را برای #اعدام آماده کرده‌ام!

🌸 رهبر انقلاب:

🌺 [بازجو پرسید:] شما این حرف‌ها را در #منبر زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرفهایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام.

🔸من #انکار کردم.
🔹گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟
🔸گفتم: درباره #مدرسه_فیضیه و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم، چون من #طلبه‌ام، #مسلمانم، از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متاثرم، خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است.
🔹شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: #قول بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید.
🔸گفتم: من چنین قولی نمی‌توانم بدهم‌.
🔹گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما #سخت بگیرم، زیرا که مأمورم.
🔸گفتم: من هم #مأمورم، من هم مأمورم که این حرفها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه ماموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم‌.
🔹پرسید: از طرف چه کسی مامورید؟
🔸گفتم: #از_جانب_خدا.
🔹سخت تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد، مشکلات دارد، شما #جوانید.
🔸گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از #اعدام کاری باشد. شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام، همه کارهای شما زیر اعدام است.
🔹واقعاً #مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم. پس در اتاق تشریف داشته باشید....

📗 شرح اسم ، ص ۱۳۶
https://t.center/shahdanzende
.
#روزه و #عملیات

عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک #رمضان در جنوب #بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان #اسلام تا #رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب #دجله #وضو ساختند. 😭

در آن روزهای #گرم مرداد ماه #تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای #طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک #دشمن و نبود #خاکریز مناسب #روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد.😔

اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و #شلیک پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به #عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل #تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک #گلوله های مستقیم #تانک خود را به زمین داغ #منطقه می چسباندند.
و براستی #سخت بود صحنه های #شهادت دوستان و #همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

راوی: #حبیب #الله ابوالفضلی

#سلام_بر_شهیدان_عملیات_رمضان

@shahdanzende
💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
💠🍃💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠🍃
💠🍃
💠
خــاطــــراتــ شــــهــــداا

#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی

🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛

🔷#سخت_کوش

انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم.
با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی میکردیم. موقع روبوسی دیدم چشمهایش خون است و سر و ریشش پر از خاک.
از زور خواب به سختی حرف می زد.
گفتم : چرا اینطوری هستی؟
گفت: چهار روز است خانه نرفته‌ام.
گفتم : بیابان بودی؟ گفت آره!
گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت: چند تا از بچه ها آمده‌اند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمید‌ه ام؛
خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده اند
@shahdanzende
🌺 درجنگی #سخت شهرِ سقوط ڪرده را با ایمان به خداو شهادت پس گرفتیم، اڪنون مواظب باشیم ڪه اگردرجنگ #نرم مغلوب شویم ایمانمان سقوط می ڪند وروحمان به قعر جهنم می رود.🌺

🍁دهه فجر بر تمامی فجر آفرینان و ایثارگران مبــــــــــــــــــــارک🍁

╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@shahdanzende
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
Forwarded from اتچ بات
‍ خداوندا فقط می‌خواهم #شهید شوم،
شهید در راه خدا، خدایا مرا #بپذیر و
در جمع #شهدا قرار بده.
با تمام وجود درك كردم #عشق واقعی
تویی و عشق #شهادت بهترین راه برای
دست یافتن به این عشق.
نمی‌دانم چه باید كرد فقط می‌دانم
كه #زندگی در این دنیا بسیار #سخت
می‌باشد واقعا جایی برای خودم نمی‌یابم.

هر موقع آماده می‌شوم چند كلمه‌ای
بنویسم، آنقدر حرف دارم كه نمی‌دانم
كدام را بنویسم از درد #دنیا، از دوری
شهدا، از سختی‌ زندگی دنیا ، از درد
دست خالی بودن برای فردای آن دنیا،
هزاران هزار حرف دیگر، كه در یك كلام
اگر نبود #امید به حضرت حق،
واقعا باید #میمردیم ...

#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی
#منزل_ظهر_جمعه_۶_۴_۸۲

@shahdanzende
‍ زندگی با ایشان، #زندگی راحتی نبود!
#سخت بود، ولی به سختی اش می ارزید!

علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود، وجودش به ما #آرامش می داد!
#مهربانی اش، #ایمان اش و #قدرشناسی اش!

یک روز #جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا، آستین هایش را هم!
پرسیدم:
حاج آقا!
چرا این طوری کرده ای؟
رفت طرف #آشپزخانه.
گفت:
به خاطر #خدا و برای #کمک به شما!
رفت توی آشپزخانه و #وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن!

رفتم که نگذارم، در را رویم بست و گفت:
#خانم!
بروید بیرون!
#مزاحم نشوید!

پشت در #التماس می کردم:
حاج آقا!
شما رو به خدا بیا بیرون!
من #نارحت می شوم!
#خجالت می کشم!
شما را به خدا بیا بیرون!

می گفت:
چیزی نیست.
الان تمام می شود، می آیم بیرون!

آشپزخانه را مرتب کرد،
ظرف ها را چید سرجایشان،
روی اجاق گاز را مرتب کرد،
بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست!

آشپزخانه مثل دسته ی #گل شده بود!

#شهیدعلی_صیادشیرازی

@shahdanzende
ما همیشه در کوه‌ها به دنبال #ضدانقلاب بودیم.
اطلاعات که به دست حاج احمد می‌رسید، بلافاصله #عملیات انجام می‌شد.
نمی‌گذاشتیم ضد انقلاب راحت در خانه‌اش بخوابد!

حاجی صبح‌های زود، #زمستان سرما بعد از #نمازصبح ما را به ارتفاعات مشرف به شهر #پاوه می‌برد.
تا بالای زانو در #برف فرو می‌رفتیم!
خودش هم می‌آمد.
به سر #قله که می‌رسیدیم، خوشحال می‌شدیم که دیگر آموزش تمام شده...

اما حاجی می‌گفت؛
نه!
حالا باید #کلاغ_پر بروید!

حتی در #سنندج قبل از رفتن به #مریوان، صبح و عصر ما را بالای ده مرتبه دور زمین #صبحگاه می چرخاند و #سینه_خیز می‌برد و از زیر #سیم_خاردار هم عبور می‌کردیم!

او می‌گفت:
اگر نتوانم شما را که به این منطقه آمده‌اید از نظر #نظامی آماده کنم، اگر خدای نکرده برایتان اتفاقی بیفتد من مسئول خواهم بود!
#کردستان #سخت است!
باید سختی بکشید تا بتوانید کردستان را تحمل کنید.

وقتی به مریوان رسیدیم خود پیش مرگ‌ها می‌گفتند:
ما که بچه‌های #کوهستان هستیم، نمی‌توانیم مثل شما از کوه‌ها بالا برویم!
شما چطور این قدر سریع بالا می‌روید؟
گفتیم:
ما فرمانده قَدَر قدرتی مثل حاج احمد داریم!

#حاج_احمد_متوسلیان
📚 در هاله ای از غبار

/