🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#راوی
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
الگو برداری از شهداء 📣

🔻همسرداری شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی 💕

یادم هست یه روز داخل سپاه برنامه بود و کیک میدادن به آقا حمید تعارف کردم برش داشت و رفت. موقع رفتن به خونه لباس معمولی داشت میپوشید ،کیک رو از داخل جیبش برداشت گذاشت داخل جیب کاپشنش....

بعد گفت خوردن این کیک با اهل منزلم بالاترین خوشی برای من هست😊

یادمه هییت هم میرفتم باهاش دوتا شکلات برمیداشت و نمیخورد و میبرد تا با خانمش بخوره

همیشه یاد خاطرات شهید آوینی میافتادم وقتی رفتارش رو میدیدم چون شهید آوینی هم تو خاطراتشون بود که هر چیزی رو بهشون تعارف میکردن میبردن تا با اهل منزلشون بخورن😔

تولدت مبارک ای فدایی زینب💔

#سالروز_ولادت❤️
#شهدا_شبیه_هم_هستن...
#راوی_دوست_شهید
#الگو_برداری_ازشهداء

https://t.center/shahdanzende
کوله‌ پشتی‌اش‌‌ رو‌‌ گرفتم توی‌‌ دستم،
تا‌ بغض‌‌ و چشمام رو‌ دید گفت: قول‌ دادی‌ بی تابی‌‌ نکنی، من‌‌ هم‌‌ قول‌‌ میدم‌ زود‌ برگردم... همیشه‌‌ قولش، قول‌‌ بود،
سه‌‌ روز‌ از‌ رفتنش‌‌نگذشت‌ که‌‌ برگشت‌
یک پلاک سوخته...


#شهید_مهدی_طهماسبی
#راوی_همسر

https://t.center/shahdanzende
#خاطرات_شهدا


خیلی وابستش بودم بهش می
گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه
بمون.

اما اگه نمی تونست کار و
وقتش رو طوری تنظیم کنه که
کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می
کردم که کنارش باشم و
همراهش می شدم.☺️❤️

چند بار پیش اومد که مصطفی
قرار بود به گشت شبانه بسیج بره
و من با اصرار همراهش شدم.

اعتراض می کرد می گفت : نمی
تونم تو رو با بچه کوچیک توی
ماشین تنها بزارم 😒

اما من بهش می گفتم : در ماشین
رو قفل می کنم و منتظرش می
مونم تا کارهاش تموم بشه.

برام مهم نبود که مثلا ساعت 12
شبه و توی ماشین منتظرشم همین
که کنار مصطفی بودم خیییلی
خوب بود.❤️👌
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدر_زاده
#راوی_همسر_شهید

@shahdanzende 🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#نماز_جماعت_در_شب_عروسی


ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ
ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ‌ﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ.

#شهید_عبدالله_باقری🌷
#راوی : #همسر_شهید

iD ➠ @shahdanzende🕊🕊
🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
#اطلاع_رسانی مراسم شب وداع با پیکر #شهید_علیرضا_بریری یکشنبه ۱۶ دی بعد از نماز مغرب و عشاء مصلی بزرگ شهرستان بابلسر 🔻مراسم تشییع پیکر مطهر: دوشنبه ۱۷ دی ۹۷ ساعت ۹ صبح از مقابل سپاه شهرستان بابلسر به سمت امامزاده ابراهیم (ع) @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#گذرے_بر_سیره_شهید

همیشه وقتی که برای منزل به وسیله ای احتیاج داشتیم ایشون میگفتند من شما رو میرسونم بازار شما خرید کنید نمیخوام چشمم به گناه بیفته.

با این وضعیت جامعه که آنقدر بی بند وباری هست جایی برای ما نیست و در تمام لحظات تمامی سعی خودشون میکردند که حتی نگاهشون سهوا هم به نامحرم نیفته.


#شهید_علیرضا_بریری 🌷
#راوی: #همسرشهید
#پیکر_مطهرپس_از_۳_سال
#به_وطن_بازگشت

iD ➠ @shahdanzende🕊🕊
خاطره ای از شهید عباس علی فتاحی شهیدی که عملیات فتح المبین مدیون…
haj mohamad ahmadian
✧✦•﷽‌ ✧✦•

🎧 #بشنوید🎧

خاطره ای از شهید عباس علی فتاحے شهیدی کہ عملیات فتح المبین مدیون سکوتش هست

#راوی_احمدیان

#نجوای_عاشقانہ

iD ➠@shahdanzende🕊🕊
گریه ڪنِ امام حسین عليه السلام بود از اونایے ڪہ گریه ڪردنش با بقیه فرق مےکرد وقتے از مجلس روضه امام حسین(ع) مےآمد بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه مےڪرد ڪارهاش طورے تنظیم می شد ڪہ به #روضه امام حسین عليه السلام برسہ، هر جا روضه بود مےدیدیش روزے چندبار #زیارت_عاشـورا مےخوند، همیشه هم مےگفت: «من توی بغل تو شهیـد مےشم»...
آخرش هم همونطور شد که میگفت تو بغل من شهیـد شد اونم با گلـوی بریده....
روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: « هذا محب الحسین عليه السلام»

#راوی: حاج حسین ڪاجی
#روحانی_شهید_مرتضی_زندیه

@shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#ولایتمدار
#راوی_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#محمد_آژند

عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد محمد دو سال در تلاش بود که بتواند از فرمانده اش رضایت بگیرد تا بتواند برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) عازم سوریه شود، اما سپاه با رفتن او موافقت نمی کرد . زمانی که موضوع را با من مطرح کرد، گفتم در نبود شما به من و فرزندانمان سخت می گذرد و او گفت : من شما و فرزندانم را به حضرت زینب (سلام الله علیها) می سپارم ؛ در آن مدت در تلاش بود تا برود من یک بار هم مخالفت نکردم بلکه حتی مادر همسرم را نیز راضی کردم همچنین طی تماس تلفنی با فرمانده اش از او خواستم که با رفتن محمد به سوریه موافقت کند و او هم وقتی متوجه شد که خانواده اش موافق اعزامش هستند رضایت خود را اعلام کرد و او در 13 دی ماه 1394 عازم سوریه شد . محمد در زندگی با خانواده اش بسیار با گذشت، فداکار و متواضع بود. پیرو ولایت فقیه و مطیع سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی بود، تاکید می کرد که من هم در زندگی پیرو خط ولایت فقیه باشم . می‌گفت : ما از امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) که با اسیری و شکنجه در راه پایداری از اسلام شهید شدند کمتر نیستیم .

صفحه8⃣

ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#جاکفشی_شماره_دوازده
#راوی_همکار
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند

اولین باری که این عکس رو بهم نشون داد ناخودآگاه اشک توی چشماش حلقه زد ...
شروع به حرف زدن که کرد غم از توی صداش معلوم بود ...
با همون صدای غم دار و بغض کرده گفت :
اون کمدها که پشت سر محمده می بینی؟ اسم محمد روی یکیش نوشته شده ...
محمد همیشه کفش هاش رو میذاشت اون تو، کلیدشم دست خودش بود ...
چهره اش گرفته تر شد و هر دو محو اون عکس شدیم.
اون داشت توی تخیلاتش، دفتر خاطراتش با محمد رو ورق می زد و من ...
ذهنم درگیر اون قفسه ی کفش بود! یاد کلام امام (ره) افتادم که «شهدا امامزادگان عشقند»،
توی دلم آرزو می کردم ایکاش میشد کمی از غبار کف کفش محمد که توی اون قفسه بوده برمی داشتم و سرمه چشمام می کردم ...
چند وقت بعد چند تا عکس از اون قفسه برام فرستاد. پرسیدم : «همون قفسه ی معروفه؟»
منظورم رو متوجه شد و تایید کرد.
داشتم تو خیال خودم، در آینده سیر می کردم که سرنوشت این قفسه بعد از محمد چی میشه؟ که بی مقدمه پیش دستی کرد و گفت :
قراره به احترام شهید، درش همینطوری بسته و مخصوص به محمد بمونه ...
دلم پر بود از حسرت روزهای گذشته!
ایکاش به اندازه این جا کفشی فرصت همنشینی و خاکی شدن با محمد رو داشتم ..

صفحه 7⃣

ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#شب_سوم_محرم
#راوی_دوست_شهید
#شهید_‌مدافع_حرم
#محمد_آژند

توی اداره، هر سال چند روز قبل از محرم با چند تا از همکار ها که دست اندرکار و بانی مراسم های مذهبی اداره بودند دور هم جمع می شدیم و برای دهه ی اول محرم برنامه ریزی می کردیم.
همکارانی که مداح بودند رو توی روزهای دهه می چیدیم و هر روز یا هر چند روز مخصوص یکی از مادحین بود.
همه میدونستیم که آقا محمد به حضرت رقیه خیلی ارادت داره برای همین، با اینکه خیلی ها بودند که برای مداحی روز سوم محرم که روز منتسب به بی بی رقیه سلام الله علیها بود سر و دست می شکوندند اما همیشه مداحی اون روز مخصوص محمد آقا بود.
همه می دونستن که روضه ی اون روز فقط کار محمده ...

صفحه6⃣

ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#مداح_اهل_دل
#راوی_دوست_قاری
#شهید_‌مدافع_‌حرم
#محمد_‌آژند

محمد آقا مداح اهل بیت علیهم السلام بود و من هم قاری قرآن هستم، به همین خاطر با هم به مراسم های مختلفی در مساجد و هیئات دعوت می شدیم که ایشون به عنوان مداح و ذاکر اهل بیت علیهم السلام دعوت می شدند و من هم به عنوان قاری قرآن.
توی این مجالس مختلفی که می رفتیم برام جالب بود که بدونم محمد آقا از مجالسی که میره پاکت میگیره یا نه ...
یک روز توی ماشین تو مسیر محل مراسم که بودیم ازشون پرسیدم : محمد آقا تا حالا شده ازین مساجد و هیئاتی که میرید پاکت بگیرید؟
محمد آقا صورتش رو از جاده به سمت من برگردوند و گفت : محسن جان! من هیچ وقت اهل بیت علیهم السلام رو با پول عوض نمی کنم.
محمد آقا اصلا اهل مادیات نبود. اهل دل بود ... هر جایی مداحی می کرد، به عشق اهل بیت علیهم السلام مداحی
می کرد و مادیات اصلا براش مهم نبود .

صفحه5⃣

ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#بازی_کودکی
#راوی_دوست_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند

وقتی کودک بودیم همیشه یکی از دوستان دوره کودکی برامون خیلی عزیزبود و خاطرات زیادی ازش داریم.
من با محمد (آژند) جنگ بازی و جبهه بازی می کردیم.
جالبه همیشه محمد نقش شهید رو بازی می کرد و من و باقی بچه ها می اومدیم بالا سرش مثلا براش عزاداری می کردیم.
امروز من بالای سرش بودم ،
میدونید بالای سرش،

صفحه4⃣

ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
❃↫🌷«‍ بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃

#خاطرات_شهید

کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود،هر ازگاهی"حاج حمید"بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد،یکبارازنماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمیدگفت: بنظرت سَری بہ پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم.
زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد.

سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد.
گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم.
در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده.

پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ...

#راوی_همسر_شهید
#سردار_بی_ادعا🌷
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر


ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥| #ڪلیـپ

#عزت_غربت

روایت ۱۸ هزار مجاهد افغانستانے «فاطمیون» حاضر در سوریـه!!!

#راوی : حاج حسین یکتـا


ว໐iภ ↬ @shahdanzende🕊🕊
پیکر #محمودرضا، سر تا پا غرق خون بود پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد...
بازوی چپ از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ به شدت آسیب دیده بود پهلوی چپ پر از جراحت بود بعداً شمردم، روی پهلوی پیراهن ۲۵ جای اصابت ترکش بود سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر کتف راست خارج شده بود ساق پای چپ شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش می‌دیدم، #زیبا بود زیباتر از این نمى‌شد که بشود غبطه می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت توی دلم گذشت و زیر لب گفتم: "ماشاءالله داداش ای والله حقا شبیه حسین(ع) شده‌ای اما نه شبیه زهرا(س) بیشتر"
چه می‌گویم؟ هیچکس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه؟ آنهایی که بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد نمى‌دانم شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد،
یا زهرا گفته باشد...
#راوی: دکتر احمدرضا بیضایی؛ برادر شهید

#شهید_محمودرضا_بیضائی
#مدافع_حرم

مدافعان حرم برای پول رفتند؟!


@shahdanzende
خاطره ای از شهید عباس علی فتاحی شهیدی که عملیات فتح المبین مدیون…
haj mohamad ahmadian
✧✦•﷽‌ ✧✦•

🎧 #بشنوید🎧

خاطره ای از شهید عباس علی فتاحے شهیدی کہ عملیات فتح المبین مدیون سکوتش هست

#راوی_احمدیان

#نجوای_عاشقانہ

iD ➠ @shahdanzende🕊🕊
#زنـدگے_شهـدایی

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

🍃عملیات کربلای چهار تموم شد و گروه شش نفره با سربند #یا_زینب کبری به سمت شلمچه حرکت کردند.

🍃در همون زمان خبر شروع عملیات کربلای پنج شلمچه، همه جا پخش شد!

🍃مردی جوان در میان آن گروه شش نفره بعد از شنیدن خبر شجاعانه داوطلب شرکت در کربلای پنج شد.

#عشق_شهادت_چه_میکند؟

🍃عشق شهادت باعث شد؛ جوان آن همه اصرار فرمانده ها برای استراحتش را نادیده بگیرد.

🍃او که تنها بیست و یک سال سن داشت مانند شیری شجاع و قدرتمند به نبرد با دشمن رفت

🍃و سرانجام با اصابت ترکش به سرش مقام شهادت را عاشقانه از خدا خریداری کرد.

#شهیــد_خداداد_جوکار
@shahdanzende
#راوی_خواهرشهید
🔸 #بی‌بی‌_سه_ساله؟ 🤔


سوال؛ تا حالا فکر کردی به چه کسانی #بی‌بی می گن ؟
جواب ؛ جنوبیا به زن های پیرشون می گن #بی‌بی

سوال بعدی ؛ چرا به حضرت رقیه‌ی سه ساله می گن #بی‌بی ؟ مگه خانم جان پیر زنه ؟
پاسخ ؛ #راوی_می‌گه

🔸 دختر سه ساله حسین در هنگام اسارت بدست یزیدی‌ها مثل پیرزن ها کمرش خم شده بود...
@shahdanzende
#راز_مظلومیت_سه‌ساله_حسین
‍ ‍ @shahdanzende
#راز_شہیـــد

راز شهیدی که امام حسین جمجمه اش
را برد #کربلا :

قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو منو مادرش بدنش را برهنه کردو گفت :
نگاه کنید.
دیگر این جسم را نخواهید دید.
همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید .
دوازده سال در انتظار بودم و با
هرزنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم.
تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند.

فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت.

در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد.. .

شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند .
گفتم چکار میکنید؟

گفتند مامور هستیم او را به کربلا ببریم.
گفتم من دوازده سال منتظر بودم،
چرا او را آوردید؟.
گفتند ماموریت داریم...
و یک مرد نورانی را نشان من دادند...
عرض کردم :آقا این فرزند من است.. فرمود : باید به کربلا برود او را آوردیم
تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم...
یکباره از خواب بیدار شدم.

با هماهنگی و اجازه نبش قبر صورت
گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا ماوا گردید..

#راوی_پدر_شهید
#احمد_زمانیان🌷


🆔@shahdanzende
🌹 شهیدی که بعد از 16 سال پیکرش مانند روز اول سالم بود:

شهید محمد رضا شفیعی
#راوی : حاج حسین کاجی
📖📖منبع : #کتاب #شهدای_گمنام
انتشارات #ابراهیم_هادی

چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. بالاخره با دست بردن درشناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد.
رفته بود کلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیکار می کنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی، خونه می خوای و... گفته بود : خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی کرد و رفت.
از نیروهای واحد تخریب لشگر 17 علی ابن ابیطالب علیه السلام بود. عملیات کربلای چهار آخرین عملیات او بود. دوستانش می گفتند به سختی مجروح شد و پیکرش جا ماند.
#محمدرضا_شفیعی به جرگه شهدای گمنام پیوست. برخی می گفتند او اسیر شده چون دوستانی که درکنار او بودند همگی اسیر شدند. اما خانواده چشم انتظار او بود.
آزادگان به میهن بازگشتند اما خبری از او نشد.یکی از آزادگان گفته بود: ما دیدیم که محمدرضا اسیر شد اما خبری از او نداریم.
ناله ها وگریه های خانواده بیشتر شده بود. همه آرزو داشتند خبری از گمشده شان به دست آورند. سال هشتاد عراق وایران برای تبادل اجساد توافق کردند. مرداد 81 خبر بازگشت پیکر محمدرضا را میدهند.
اودرکربلای چهار مجروح و سپس اسیر می شود. یازده روز او را به همین وضع نگه می دارند. بعد می گویند: باید به امام توهین کنی. او هم فریاد می زند: مرگ بر صدام.
بعثی ها آنقدر او را می زنند تا به شهادت می رسد. پیکر او را درقبرستانی درنزدیکی کربلا به خاک می سپارند. حالا بعداز 16 سال پیکر او را از خاک خارج کرده اند. بدن او سالم مانده. گویی که به خواب رفته است!
بعثی ها سه ماه پیکر او را زیرآفتاب انداختند تا پوسیده شود. آهک و دیگر مواد فاسد کننده بر بدنش ریختند اما بدنش همچنان سالم مانده بود. فرمانده عراقی که پیکر او را تحویل می داد گریه می کرد.می گفت: خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.
وقتی شهید محمدرضا شفیعی را داخل قبر قرار دادند فرمانده اش صحبت کردو گفت: نماز شب این شهید هیچگاه ترک نمی شد. همیشه غسل #جمعه را انجام می داد.
وقتی برای #امام_حسین علیه السلام گریه می کرد قطرات اشک خودرا به صورت و سینه و محاسنش می مالید. راز سالم ماندن پیکر این شهید اینهاست.
#خدا خواست محمدرضا شفیعی از گمنامی خارج شود تا برای همیشه تاریخ سندی باشد برحقانیت یاران مظلوم حضرت روح الله.
محمدرضا در گلزار شهدای
علی ابن جعفر قم آرمیده است.
«شادی ارواح طیبه شهدا صلوات »
@shahdanzende
Ещё