یادداشتهای پرولتر جوشکاریکسال تابستان خط لوله کار میکردیم در غرب خوزستان که از حومهٔ سوسنگرد در امتدادی تا نزدیکی مرز عراق کشیده میشد. در اون معبر خط از دشتها، مزارع کوچک خیار و بامیه و هندوانه و خربزه و حومهٔ بعضی دهکدهها و آبادیهای کوچک و بسیار فرسوده و یا کیلومترها بیابانهای لم یزرع عبور میکرد. لولههای قطور که با تریلیهای بارکش در امتداد خط ریخته شده بودند که اکیپ فیترها و جوشکاران بایست فیت و سپس جوش میدادند.
اون پروژه کارفرمای اصلیش قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه بود که مثل سایر عملیاتهای اقتصادی عمرانی و... در کشور نبض سرمایهگذاری آنها رو در چنگ داره بود.
لولههای بزرگ انتقال گاز از زمینهای بومیانی میگذشت که دچار بدترین فقر، بیآبی و بدون امکانات بهداشتی بودند و برای اینکه با مقاومت بومیان مواجه نشوند روی تابلوی پروژه نوشته بودند پروژه برای خط لولهٔ آب است و کلاً همین حرف اعلام شده بود.
در یک نقطهای خط از کنار انبوهی از زبالهها و ضایعات میگذشت که شهرداری شهرستانی که نزدیک اونجا بود زبالههای شهری رو آنجا تخلیه و دپو میکرد. بعد یه حشرات موذی و مگسهای گندهای بودند که یک دفعه مثل زنبور حمله میکردند و جای نیششون تاول میزد. مهندسین و ناظرین و کلاهسفیدها پمادهای مخصوص میزدند. ما شال رو از گازوئیل ژنراتورهای برق گازوئیلی میکردیم که این مگسها نیایند سمتمون.
بچههایی رو میدیدم هفت هشت ساله که از همون روستای نزدیک که مردم عرب بودند میآمدند زباله و ضایعات جمع میکردند و بعد پدرشون با یه تویوتا فرسوده میاومد میبردشون. گاهی میرفتم بچهها رو میدیدم و میایستادم پیششون تا ببینم چکار میکنند.
یک بار یک دختری آمد. خواهر اینها بود یا هر کسی، هم سن و سال خودم بود که اون زمان هفده هجده سالم بود.
مثل بلند فکر کردن یک دفعه ناخواسته و بیمقدمه گفتم تو چقدر خوشگلی! واقعا هم خوشگل بود.
با عصبانیت نگاه کرد و با قدمهای تند رفت سمت خونههاشون. با خودم گفتم عجب کار اشتباهی کردم. رفت برادرها و پسر عموهاشو بیاره برای درگیری ناموسی.
مدتی که گذشت خبری نشد و روزهای بعد با اون بچهها میاومد نزدیک جایی که کار میکردیم. با هم گاهی صحبت میکردیم و بعد متوجه شدم پشت دستهاش دونههایی بودند که انگار با فندک برنال یا چیز داغ ایجاد شده بودند. مثل زخم خشک نشدهٔ زرد و آبدار. اینها اثرات نیش حشرات موذی و ویروسی در ضایعات بودند که بر اثر یک سیکلی از ور رفتن با اون ضایعات و آلایندههای آلوده در دستانش ایجاد شده بود.
این برای خیلی سال پیشه اما این تناقض در ذهنم ثبت شده و تا الان یادم مانده.
اکثر آدمها زیبایی رو دوست دارند و روشنه که زنان نسبت به مردان زیباترند. اما زیبایی فضیلت نیست. چون ظاهر هیچ فردی دست او نبوده و نیست و سنجش زیبایی یا زشتی یک معیار ثابت یا مشخصی نیست.
ایدئولوژی نظام حاکم میآموزه به ما که جوهر شخصیت زنان رو براساس صورتشون قضاوت کنیم در حالیکه یک انسان ممکنه از لحاظ صورت زیبا اما از لحاظ شخصیتی و افکار بد و جهتگیریاش مزخرف باشد. و یکی صورت یا ظاهرش ممکن است زیبا نباشد اما شخصیت بسیار گیرا و انسان پخته و آزادیخواه بیهمتایی باشد.
ضمن اینکه این ایدئولوژی عمر زنان را بین ۱۵ سال تا نهایتا ۳۵ ساله به تراز میگیرد. برای اینکه اون رو تا سطح یک شی و ابژهٔ جنسی که برای تامین شهوتهای مردان کارایی دارد تقلیل دادند. در حالیکه زنان هم مثل مردان و تمام موجودات زنده از لحاظ جسمی تغییر میکنند. میانسال میشوند. پیر میشوند.
مهسا و نيكا و... چهرههای زیبایی داشتند اما کلیهٔ دختران و زنان ستمکش بینام و گمنامی که توسط ج. اسلامی جنایتکار سرکوب و یا بقتل میرسند چیزی از اینها در انسان بودن کم نداشتند و کلاً فردسازی، قهرمانپروری، بت ساختن از یک فرد، جنبش جمعی را ندیدن، جنایت سیستماتیک را ندیدن، یک ایدئولوژی ارتجاعی ست که نظام حاکم اون رو ترویج و نهادینه میکند.
#یادداشتهای_پرولتر_جوشکار@setizmonthly