کی میتونه بگه فصل یعنی چی؟
کلاس اندیشهی اسلامی ۲ بود. بچهها برآن بودند تا اوقات را بکشند و مانع تدریس استاد شوند. دختری که مانتویی سرمهای به تن داشت و ردیف اول کلاس نشسته بود گفت: «استاد یه سؤال بپرسم؟ استاد فرمود: «بله، بفرما»
گفت: «ما میتونیم تو بهشت نزدیکانمون رو ببینیم؟»
استاد پاسخ داد: «بله، در بهشت جایی هست به نام وادیالسلام، مؤمنان او نجا یکدیگر را ملاقات میکنن.»
دختر پرسید: «خب اگه یکی بره بهشت یکی دیگه بره جهنم چی؟ میتونن همو ببینن؟» استاد قدری تأمل کرد و فرمود: «نه! نمیشه.»
دختر ناراحت شد. پرسید: «یعنی بین اعضای یه خانواده هم جدایی میافته؟» استاد از جایش بلند شد. یکی دو قدم راه رفت. سپس ایستاد و رو به کلاس گفت: «روز قیامت معروفه به یومالفصل، کی میتونه بگه فصل یعنی چی؟» صداهایی از گوشه و کنار و میان کلاس بلند شد:
_جدایی
_فاصله
_جداشدن
استاد ادامه داد: «بله فاصله، دیگر نسب و پدر و مادر و فرزند و رفیق اهمیت نداره. خودتی و خدات. قیامته.»
دختر گفت: «آخه اینطوری که خیلی بده؟ یعنی هیچ وقت نمیتونن همدیگه رو ببینن؟»
استاد خندید و گفت: «شما مثل این که خیلی احساساتی هستی، نگران اطرافیانتی.»
از گوشه و کنار و میان صدای خنده آمد.
دیدم از گوشه و کنار و میان مغزم صداهایی میآید. صدایی توی سرم گفت: «یادت هست ابوتراب هنگامی که جسد محبوبش را در آغوش گرفته بود چه گفت؟»
صدای دیگری پاسخ داد: «آری گفت پایان تمام دوستیها جدایی است.»
صدایی گفت: «یادت هست ژان باتیست پس از درگذشت مادر اوژنی به او چه گفت؟»
صدای لرزان دیگری گفت: «این تقدیر ماست که پس از والدینمان زندگی کنیم.» صدایی پرسید به خاطر داری استاد اندیشهی یک چه گفت؟ باز صدای دیگری گفت: «آری، گفت به دنیا دلبسته باشید اما وابسته نباشید.» صدای دیگری پرسید آن بیت از ابتهاج که جانت را میفشرد چه بود؟ صدای بغضآلودی گفت:
«از روی تو دلکندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابهفشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچهی ایام دلِ آدمیان است.»
صدای نخست پرسید آن شاهبیت ستودنی پندآموز حضرت حافظ را بهخاطر داری؟ قویترین صدای توی سرم با گریه پاسخ داد:
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»
صدایی گفت: «پس به هیچ تعلق داشته باش تا آزاد باشی.»
این بار صدایی محزون از سینهام برخاست و گفت: «چگونه چون که دچارم؟»
صدای دیگری از بطن چپ قلبم گفت:«دچار یعنی عاشق.»
دیدم از گوشه و کنار و میان کلاس باز صدا میآید
-بختیاری
-حاضر
سیاوشی
-حاضر
شایق
-هستم استاد
مرادی
-حاضره
میسائی
میسائی
خانم میسائی
_بله استاد
بچهها وقت را کشته بودند، و وقت مرا، صداهای خاسته از گوشه و کنار و میانه نیز. صداهای حاکی از گذشتن و رفتن پیوسته، قصهی همیشه تکرار، هجرت و هجرت و هجرت و آدمهایی که پیش از قیامت یومالفصلهای بسیاری میبینند. باری، این جداییها دستگرمی است برای مواجهه با جداییهای دردناکتر. جدایی بخش لاینفک زیستن است.
که نمیتواند بگوید فصل یعنی چه؟
#خاطره