#Waldpoesie#Empyriumآهنگ
Waldpoesie از Empyrium مثل شروع زندگی تا مرگ میمونه،احساسی که تو گوش دادن این آهنگ 12 دقیقه ایی، بسیار پر فراز نشیب به آدم دست میده،اینه که زندگی از آغاز تا پایان فقط دو تا قسمت شاد داره :یکی تولد و دیگری مرگ!
این آهنگ آغاز زیبا و دلنشینی داره و همچنین پایانش؛اما قسمتهاییش که بیشتر دوست داشتنی است مربوط است به میانه های آهنگ که گویی انسانی تنها و سردرگم و گیج ،مدام مشغول جنگیدن و زخم خوردن است و البته عاشق شدن!
بی شک این آهنگ یکی از شاهکارای بند Empyrium هست.
👇👇👇https://telegram.me/sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂متن و ترجمه آهنگ :
Schön ist der Wald, wenn der Tag sich neigt,
wenn feiner Nebel hoch vom moosgen Boden steigt.
Und Vöglein singen sacht zum Ruhgeleit -
dann mirs die Brust vor arger Schwere feit.
زیباییِ جنگل وقتی که روز نازل میشود
و مه لطیف و ظریف از زمین پر از خزه بر میخیزد
و وقتی که گنجشکان آواز سر میدهند تا هم دم و هم صحبت سکوت شوند
آن وقت است که سینه ام احساس سنگینی میکند
Doch in der Höh des Walds kann ich schon sehen,
geliebte Dämmerzeit - musst gehn.
Musst weichen schon dem kalten Mondeslicht,
das sich bald schaurig in den Wipfeln bricht...
اما در بلندای جنگل میتوانم شفقی را ببینم
شفقی که باید خودش را تسلیم نور ماه سردی میکرد
که او هم باید در برابر نوک شاخه ها به صورت ترسناکی سر خم میکرد
Was raschelt hinterm Busche dort?
Was regt im Holz sich immerfort?
Wer heult im fernen unentwegt?
Was hat sich eben da bewegt?
چه چیزی پشت بوته ها خش خش میکند؟
چه هست که همیشه درحال جنبش است ؟
چه کسی است که بدون هیچ تردیدی از دور دست ناله سر میدهد؟
چه جیز آنجا به حرکت در امده؟
Es ist nur mein Geist, der mir einen Streich zu spielen gedacht,
denn hier ist nichts - nur Nacht, nur Nacht, nur Nacht!
این فقط روح روان من است که خواست مرا فریب دهد!
چون که آنجا جز تاریکی هیچ چیز نیست
Mein Herz schlägt wild vom Schrecken der sich nun gelegt,
doch was war da? Da hat sich wieder was geregt!
Ists wohl der Teufel selbst der mich nun holt von diesem finstren Ort?
Wer es auch ist - Hinfort Unhold! Hinfort!
Who ever it may be - Go away, fiend! Go!
ضربان قلبم وحشیانه میزند از ترس اینکه بمیرد
ولی چیست آنجا؟چیزی دوباره به حرکت درآمد!
آیا این خود شیطان است که منو از این مکان تاریک دور کرد؟
چه کسی میتونه باشه؟ گم شو, شیطان, برو
Weg, nur weg, nur weg von hier, mich fürchtets wie ein Kind!
Doch jeder Baum scheint gleich - es ist ein Labyrinth.
In jedem Winkel ein höhnisch Lachen klingt
und jeder Blick mir neues Grauen bringt.
دور, فقط دور شو از اینجا, مثل یک بچه میترسم
ولی درختان مثل دخمه پر پیچ و خم به نظر میرسند
از هر گوشه ای خنده ی مسخره آمیزی به گوش میرسد
و هرنگاهی, ترس تازه ای را در وجودم زنده میکند
Stille, ja Stille - verstummt und verhallt
das Rascheln, das Raunen, kein Klang mehr erschallt.
Doch wo bin ich? Was tu ich -
hier tief im Wald?
سکوت... آره سکوت, پوست می اندازد و کم کم از بین می رود
صدای خش خش برگها, صدای زمزمه, دیگر هیچ صدایی طنین انداز نمی شود
اما من کجا هستم؟
اینجا در عمقِ جنگل چه می کنم؟
Ersinne den Morgen, ach käm er doch bald.
Verirrt und vergessen - den Lieben entrissen,
einsam, verloren - mein Wille...verschlissen....
Doch, was glänzt dort in der Fremde?
برای بوجود آوردن روز تدبیری کن... آیا روز زود می آید؟
از دست رفته, فراموش شده و داغون شده از سویِ اونهایی که دوستشون دارم
من تنها...از دست رفته...آرزوی مندرس من...
Ein Funkeln bricht durchs Geäst.
Die Lichtung, die Lichtung nicht ferne!
Nun seh ichs, ja seh ichs unds lässt
mein Herze erblühn!
Welch Lichtfest! Welch Glühen!
جرقه ای از بین شاخه ها زده میشه
روشنی و پاکی, روشنی و پاکی زیاد دور نیست
الآن میبینم, آره الآن میبینم
و بیا قلب منو شکوفه باران کن
چه جشن و نوری, چه تب و تابی!
Ein Blick noch zurück -
den Augen kaum trauend
denn kaum konnt ichs schauen
hinweg war das Grauen -
nur Friede im Wald.
نگاهی دیگر به گذشته
چشمان به سختی باور میکنند
چون به محض اینکه من دیدم
بیم و ترس رفته بود
فقط صلح و آشتی در جنگل بود
👇👇👇https://telegram.me/joinchat/Bd9KPzwMhpyv2Q7wn-dYBg🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂