🔅#Garou &
#Michel_Sardou _ La Rivière De Notre Enfance
🔅🌿🍂Je me souviens d'un arbre
Je me souviens du vent
De ces rumeurs de vagues
Au bout de l'océan
Je me souviens d'une ville
Je me souviens d'une voix
De ces noëls qui brillent
Dans la neige et le froid
Je me souviens d'un rêve
Je me souviens d'un roi
D'un été qui s'achève
D'une maison de bois
Je me souviens du ciel
Je me souviens de l'eau
D'une robe en dentelle
Déchirée dans le dos
Ce n'est pas du sang qui coule dans nos veines
C'est la rivière de notre enfance
Ce n'est pas sa mort qui me fait d'la peine
C'est de n'plus voir mon père qui danse
Je me souviens d'un phare
Je me souviens d'un signe
D'une lumière dans le soir
D'une chambre anonyme
Je me souviens d'amour
Je me souviens des gestes
Le fiacre du retour
Le parfum sur ma veste
Je me souviens si tard
Je me souviens si peu
De ces trains de hasard
D'un couple d'amoureux
Je me souviens de Londres
Je me souviens de Rome
Du soleil qui fait l'ombre
Du chagrin qui fait l'homme
Ce n'est pas du sang qui coule dans nos veines
C'est la rivière de notre enfance
Ce n'est pas sa mort qui me fait d'la peine
C'est de n'plus voir mon père qui danse
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#ميشل_ساردو_و_گرو#رودخانه_ى_دوران_كودكىدرختی را به خاطر می آورم
وزش بادی را به خاطر می آورم
صداهای مبهمی که از امواج انتهای اقیانوس می آید شهری را به خاطر می آورم
صدایی را به خاطر می آورم
درختان نوئلی که می درخشیدند، در برف و سرما
رویایی را به خاطر می آورم
پادشاهی را به خاطر می آورم
تابستانی که تمام شد
خانه ای چوبی
آسمان را به خاطر می آورم
آب را به خاطر می آورم
پیراهنی توری که
از پشت پاره شده بود
این خون نیست که در رگ های ما جاری است
این رودخانه ی کودکی مان است
این مرگ او نبود که من را آزرده خاطر می کرد
این ندیدنِ دوباره ی رقصیدن پدرم بود.
فانوس دریایی را به خاطر می آورم
نشانه ای را به خاطر می آورم
نوری در غروب
اتاقی ناشناس
عشق را به خاطر می آورم
ژست هایی را به خاطر می آورم
کالسکه ی بازگشت
عطرِ روی کُتم
زمان های خیلی دور را به خاطر می آورم
خیلی کم به خاطر می آورم
قطار هایی که اتفاقی به هم می رسیدند
از زوجی عاشق
لندن را به خاطر می آورم
رُم را به خاطر می آورم
از آفتابی که سایه می شد
غمی که انسان را می سازد
این خون نیست که در رگ های ما جاری است
این رودخانه ی کودکی مان است
مرگ او نبود که من را آزرده خاطر می کرد
این ندیدن دوباره ی رقصیدن پدرم بود.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂