گاهی آدم دلش میخواهد مثل کودکی که بستنیاش ناگهان افتاده و پخش زمین شده، از اعماق وجود فریاد بزند.
دلش میخواهد به جریان مذاب بستنیای که بویش مورچههای موذی زمان را مست کرده، خیره شود، پایش را محکم به زمین بکوبد و بستنی قیفی خوشکل خوش فرمش را بخواهد.
گاهی آدم دلش میخواهد یکی پیدا شود بغلش کند، خاک پیراهنش را بتکاند، اشکش را پاک کند، ببوسدش، بگوید فدای سرت و برایش یک بستنی خوشکل دیگر بخرد.
اصلا گاهی آدم حق دارد اینها را بخواهد.
کودک شود زار بزند.
بیمنطق باشد.
جاذبهی زمین را درک نکند.
آدم است، سنگ که نیست.
اما این حق، سالهاست از انسان بزرگسال ساقط شده.
تو حق نداری فریاد بزنی، حق نداری به زمین و زمان فحش بدهی، حق نداری پا به زمین بکوبی و بیقراری کنی، همه توقع دارند شیک و معقول باشی، توقع دارند بفهمی دنیا یک شِت محض است، عادلانه نیست و جاذبه برای حیات ضرورت دارد.
توقع دارند صبور و خوددار باشی، وانمود کنی چیزی نشده، وانمود کنی بستنیات از اول هم خوشمزه نبوده، وانمود کنی اصلا دیگر دلت بستنی نمیخواهد، وانمود کنی فراموشش کردهای و مثل یک بزرگسال حتی بلند بخندی و بگویی "عه افتاد..."
بعد سوتزنان از رویش برای همیشه رد شوی.
توقع دارند نقاب آهنین به چهره بزنی.
صورتک انسان قویای که هرگز تَرَکی برنمیدارد و تو هم نقاب میزنی.
در حالیکه زیر نقاب خرده شیشههای کودکی کتک خورده را از کنار یک بستنی به فنا رفته جمع میکنی.
گاهی به جای کتک زدن کودکی که هیچکس برای در آغوش کشیدنش دست دراز نکرده، خودت او را درآغوش بکش.
خاک پیراهنش را بتکان.
اشکهایش را ببوس؛
بگو شاید نتوانم برایت یک بستنی جدید بخرم؛
یا مشکل جاذبه را حل کنم اما دوستت دارم.
دست کودکت را بگیر، به چشمهایش نگاه کن، برایش برقص، شکلک دربیاور، کودکت را بخندان؛ نگذار زیر دست و پا له شود.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#کوثر_شیخ_نجدی