کاشکی پیدا شود یک شاعرِ شوریده سر
مثلِ من آواره ی شب°پرسه های بی هدف
بی کلامی
بی که حرفی بشنود
همراهِ من ،
گم شود در پیچِ این بهت و سکوت
من نگفته او ببیند از نگاهِ سردِ من
آتشی را که مرا در بر گرفت؛
آتشِ دستانِ خالی که چروکِ چهره ام شد شرمِ آن،
آتشِ عجزی که هنگامِ صدا
در لغاتِ خسته ام دامن گرفت،
آتشِ عشقی که رفتن شد مسیرِ آخرش...
آتشِ پیریِ تن وقتِ جوانی های دل.
کاشکی پیدا شود یک شاعرِ شوریده سر
خط به خط فردا میانِ دفترش
بغضِ ممهورِ سکوتم را زند فریاد و بعد...
بلکه اینگونه بخوانی حالِ من
#پوریا_اشتریhttps://t.me/sazochakameoketab/109925