🕊پندارِ پیرِ مُغان بر تاکِ دانایی کجاست،
تا آسمانِ نیلگونِ هستیام را در آغوش گیرد تنگ؟
آزادیِ جان، آویخته بر چلیپای آمیخته در بیداد
کی بگسلد بند، تا کی نمیدانم.
کجا، رستگاری ام را!
زندان، پیکر است و جان، زندانی؛
در بُنِ یاختههای مغزِ من، در اندیشههای توفندهام، سوگ دهان میگشاید و فریاد میزند.
در من چه شکنجههاست، چه ستمها رواست، چه ناگفتهها پیداست
و چه چین و شکنها در چهرهی خونینِ من گویاست!
در سرزمینِ من
ترسای سینهچاک را زنده به گور میکنند.
بوفِ کور ، شب را با ناله به گزاف روز نمیکند
چرا که در سرزمین من نادانی، روشناییست!
#مهران_گلستانی_ماچک_پشتی۱۰/۲/۸۷۸۴ کیومرسی ۱۰/۲/۱۳۹۸ خورشیدی
#چکامه_پارسی@sazochakameoketab🌿🍂🍂🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂