در
#بلا هم میکَشم
#لذات او...
درد و رنجهای عالَم چگونه نزد عارف تحملپذیر و بلکه گوارا میشود؟
باورِ عارفان این است که دنیا سرای آزمون و امتحان است و عمدهی رنجهای دنیا از این باب است که عاشق را بیازمایند.
شما وقتی عاشق کسی هستید و بدانید که معشوقتان از جهت آزمودن شما و اینکه چه اندازه در عشق او چالاکی و استقامت دارید شما را دچار دشواریها میکند، از سرگذراندن آن دشواریها بر شما شیرین میشود. چرا که میدانید از جانب اوست و برای اثبات عشقتان به او. میدانید که این رنجها از آنرو گریبانگیر شما میشوند که پیدا شود چه اندازه دلیرانه پای در عشق او نهادهاید:
عشق کار نازکان خام نیست
عشق کار پُردلان
و پهلوان است ای پسر
#غزلیات_شمسبا این توضیح، تنگناهایی که عارض بر عارف میشود از آنرو که به باور او همگی از جانب محبوب است، شیریناند:
«بلا نیکو بوَد چون در میان بلا او بوَد.»
#خواجه_عبدالله_انصاری،
در هرگز و همیشهی انسان
«بلا از دوست عطاست،
پس از عطا نالیدن خطاست.»
#همان«الهی! همه شادیها، بییادِ تو، غرور است و همه غمها با یادِ تو سرور است.»
#همانغم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا بده بده شادی آن که این غم از اوست
#سعدیعارفان میگویند عشق راستین با بلا و مرارت، از میان نمیرود بلکه به تعبیر
#مولانا «در بلا هم میکشم لذّات او».
مواجههی عارفانه با دردهای اینجهانی در حکایت زیر به خوبی مشاهده میشود:
نقل است که یک روز حسن بصری و مالک دینار و شقیق بلخی در برِ رابعه رفتند، و او رنجور بود. حسن گفت: «لیس بصادقٍ فی دعواهُ مَن لم یصبر علی ضربِ مولاه»
صادق نیست در دعویِ خویش هر که صبر نکند بر زخم مولای خویش. رابعه گفت: «از این سخن بوی مَنی میآید.» شقیق گفت: «لیس بصادقٍ فی دعواه من لم یشکر علی ضربِ مولاه.»/ صادق نیست در دعویِ خویش هر که شکر نکند بر زخم مولای خویش. رابعه گفت: «از این به باید!» مالک دینار گفت: «لیس بصادقٍ فی دعواه من لم یتلذّذ بضرب مولاه»/ صادق نیست در دعوی خویش هر که لذت نیابد از زخم دوست خویش. رابعه گفت: «به از این میباید!» گفتند: تو بگوی! گفت: «لیس بصادقٍ فی دعواه من لم یَنسَ الضَّربَ فی مشاهدة مولاه»/ صادق نیست در دعوی خویش هر که فراموش نکند الم زخم در مشاهدهی مطلوب خویش؛ این عجب نبود که زنان مصر در مشاهدهی مخلوق الم زخم نیافتند، اگر کسی در مشاهدهی خالق بدین صفت بُوَد، بدیع نبُوَد.
#تذکرة_الاولیارنجهای جهان در چشم عارف، آزمونهای عیارسنجِ عاشقی او هستند و از اینرو مبارک و شیرین. رنجی که از جانب دوست باشد، شیرین است:
«خوشیهای عالم را قیمت کردهاند که هر یکی به چند است. ای جان! این ناخوشی به چند است؟!»
#مقالات_شمسدر بلا هم میچشم
لذات او
مات اویم مات اویم مات او
:مثنوی:
#دفتر_دوم@sazochakameoketab«بیمار گونه بودم؛ یاران را گفتم: هر حالت مرا خوشیِ دیگر است. بیماریام را خوشی دیگر است، صحتم را خوشی دیگر است؛ سفرم را خوشی دیگر است؛ حَضَرم را خوشی دیگر است؛ حالت رسوا شدنم را خوشی دیگر، تنها بودنم را خوشی دیگر. من در اغلب احوال خوشدل باشم.»
#معارف_بهاءولددر واقع از نظر عارف، بلاهای اینجهانی به منظور هویدا شدن عشق اصل از محبت بَدل است. چرا که محبت حقیقی از جفای محبوب کمفروغ نمیشود:
«حقیقت محبّت آن است که به بِرّ نیفزاید و به جفا بنکاهد.»
#یحیی_بن معاذ،
#طبقات_الصوفیه«شبلی را به تهمت جنون اندر بیمارستان بازداشتند. گروهی به زیارت وی آمدند. پرسید: «مَن أنتُم؟» قالوا: «أحبّاؤُکَ.» سنگ اندر ایشان انداختن گرفت. جمله بهزیمت شدند. گفت: «لو کنتُم أحبّائی لِما فررتُم من بَلائی؟ فاصبِروا علی بلائی.» اگر دوستان من اید از بلای من چرا میگریزید؟ که دوست از بلای دوست نگریزد.»
#کشف_المحجوببه تعبیر مولانا عارف کسی است که «جمله ناخوشها به عشق او را خوشی است. «ناخوشها» وقتی با عشق همراه باشند، خوشی هستند:
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بُوَد
ماتم این تا خود که سورت چون بُوَد
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
#مثنوی:
#دفتراولتمام غم عارف این است که خدا از او دوری نکند و او را در مقام غیبت و فراق نگدازد. دیگر تنگناها بر او هیچ است:
نیست در عالَم ز هجران تلختر
هر چه خواهی کُن و لیکن آن مکن
#غزلیات_شمسحدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت
#حافظو هر گاه احساس کند در مقام قُرب و آشتی و حضور است، دیگر هیچ کم ندارد:
به وصل دوست گَرَت دست
میدهد یکدم
برو که هر چه مُراد است
در جهان داری
#حافظ@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂نویسنده:
#صدیق_قطبی#چرا_حال_عارفان_خوب_است