🍂#چند_سطر_کتاب #داستان_خارجیصبر کردم...
دیشب شوهرم را کشتم...
با متهی دندان پزشکی کاسهی سرش را سوراخ کردم. صبر کردم ببینم از جمجمهاش کبوتر میپرد بیرون یا نه، اما به جای کبوتر یک کلاغ سیاه بزرگ بیرون پرید.
خسته، یا به عبارت دقیق تر، بی هیچ میل و رغبتی به زندگی از خواب بیدار شدم، هم چنان که پا به سن میگذارم علاقهام به زندگی کم میشود. آیا به عمرم هیچ وقت خیلی میل زیادی به زندگی داشتهام؟ مطمئن نیستم، اما سابق بر این مطمئناً نیروی بیشتری داشتم. و نیز آرزوهایی. آدم مادام که چشم انتظار چیزی است زندگی میکند.
امروز شنبه است...
وقت دارم در عالم خواب و خیال به سر ببرم و خون دل بخورم.
سینه خیز از نیمکت تختی یکه و تنهایم بیرون میآیم. لنگه اش را سال پیش با یانا بردیم زیرزمین. زیرزمین هنوز پر از خرت و پرتهای، شوهر سابقم کارل است: چوب اسکیهای قرمز براق، ساک پر از توپهای کهنهی تنیس و یک کپه کتابهای درسی قدیمی. میبایست خیلی وقت پیش دورشان میانداختم، اما دلم راضی نمیشود. حالا به جایش نیمکت گیاه کائوچو گذاشتهام. کائوچو را نمیتوان در آغوش گرفت، کائوچو نوازشت نمیکند، اما بهت خیانت هم نمیکند...
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂📕 #نه_فرشته_نه_قدیس #ایوان_کلیمابرگردان
#فروغ_پوریاوریناشر:
#آگه