آدم بزرگها ظاهراً گهگاهی ، وقت پیدا میکنند بنشیند و به فاجعهای که زندگی آنها به شمار میآید بیاندیشند. آن وقت ، بی آنکه بفهمند ، به حال خود گریه و زاری می کنند و مثل مگس هایی خود را به شیشه می کوبند. بی قراری می کنند ، رنج می برند ، تحلیل می روند ، افسرده می شوند و از خودشان در مورد دندهی چرخی که در آن گیر کردهاند که آنها را به جایی که کشانده که آنها نمی خواستهاند آنجا باشند سوال میکنند ...
باهوشترین هاشان از این ماجرا مکتبی برای خود درست میکنند: پوچی درخورِ تحقیرِ هستی بورژوایی!
میانشان بیشرم هایی پیدا میشوند که سر میز شام پدرانشان حاضر می شوند از خود می پرسند: "رویاهای جوانی ما چه شده اند؟" این سوال را با قیافهای سرخورده و از خود راضی می پرسند و خود پاسخ می دهند:
"به باد رفتهاند و زندگی آدمها یک زندگی سگی است." از این روشن بینی دروغینِ بزرگسالی متنفرم. @Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#موریل_باربری📚#ظرافت_جوجه_تیغی