ریشهیابی
#ضرب_المثل_دیوان_بلخبخش اول
جای کاربرد و معنای مثل:
این مثلِ سایر (روان) در گفتگوهای مردم به گونههای مختلف شنیده میشود:
“صد رحمت به دیوان بلخ”،
“دیوان بلخ است”،
“حکم قاضی بلخ است”،
”مگر دیوان بلخ است”.
سوای آن، نزدیک به هزار سال است که حکایات و روایتها و داستانهای مختلف شیرین و خواندنی و بازگفتنی از بیدادگریها و آرای بیخردانه و ستمگرانهی دیوان بلخ بر زبان مردم جاری است. البته در ادب رسمی کهن و یافتههای تاریخی به مفهومی روشن از آن برنمیخوریم ولی در فرهنگ فولکلور همواره مورد استناد و اشاره بوده و هست.
شادروان استاد دهخدا در لغتنامه، ذیل دیوان بلخ ـ که خود در ادب رسمی و به روایت استاد ابوالفضل بیهقی، نشان ننگ داستان غمانگیز بر دار کردن حسنک وزیر را بر جبین دارد ـ آورده: “گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر میکردند. بیگناهان را بزهکار و گناهکاران را معصوم جلوه میدادند. از این رو دیوان بلخ مثل هر دادگاه و محکمهای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد. هم او در امثال و در معنای مثل گوید: یعنی “در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست.”
شادروان استاد احمد بهمنیار جای کاربرد این مَثَل را در اداره، محکمه و یا مملکتی میداند که در آنجا از حساب و قانون خبری نباشد و احکام بر خلاف حق و عدالت صادر میشود و مآخذ این مثل را افسانههایی میداند که از دیوان بلخ معروف شده است.
ریشهی تاریخی
ضربالمثل “دیوان بلخ”:
شهر باستانی و به نام بلخ، ملقّب به “بامی” در سرزمین باختران، در چهل و شش مایلی آمودریا، و پیشتر از مهمترین شهرهای خراسان بزرگ بوده و این شهر در شمال افغانستان واقع است. این شهر زمانی شایانترین کانون پیروان زردشت به شمار میآمد و خاک آن پاک و گرامی تلقی میشد. نوبهار (پرستشگاه زرتشتیان ) آن زبانزد بود و این که آتشکدهی مشهورش را لهراسب و گشتاسب پی افکندهاند.
پس از پیدایش دین اسلام، پیشرفت شهر بلخ همچنان به پا بود، چنانکه در این دوران، به “قبهالاسلام” و “ام البلدان” و “دارالملک” نامداری یافت. از بلخ و آبادیهای اطرافش، مردان نامی چون “مولوی”، “ابوشکور”، “شهید بلخی”، “قاضی حمیدالدین، صاحب مقامات حمیدی”، “ابوعلی سینا”، “ناصر خسرو قبادیانی”، عنصری، خاندان برامکه، و صدها شاعر و عارف و دانشمند دیگر برخاستهاند. و چنان شهری، که روزی و روزگاری جز از مردم میانه، پنجاه هزار کس از بزرگان دانش در آن میزیستهاند و بسیاریِ مردم آن به اندازهای بوده که به نقل از صاحب روضه الصفا هزار و دوصد گرمابهی کدخداپسند و به همین اندازه جایگاه نماز آدینه داشته است، اکنون روستایی دور از علم و فرهنگ و آبادی بوده و تنها توصیفات ابن فقیه و استخری و ابن حوقل و دیگران از آن به جا مانده است.
ویرانی و نفس کشیدنهای پایانی این شهر باستانی را باید متوجه روح خونخواری و کشورگشایی مغولان و خوی سفاکی و ددمنشی تیمور لنگ دانست. گویند چون لشکر مغول آهنگ شهر بلخ کرد، بزرگان شهر با پیشکشهای فراوان به پیشواز شتافتند، ولی چون آن روزها جلالالدین خوارزمشاه در غزنین لشکری پر خشم و کین گرد آورده بود و سر جنگ با مغولان را داشت، آمادگی بلخیان برای بردگی و فرمانبرداری سودی نبخشید و هر که آن در شهر ماند از دم تیغ گذرانیده شد.
نمیدانیم با وجود این همه بزرگان دانش و هنری و آبادانیها که در این شهر بوده، در کدامین روزگار، اوباش شهر و داوران دیوان و کلانتران کوی و برزنها دست به تباهی و ستمکاری گشودند و چهها کردند که بلخ را بدنام کردند، چنانکه ناصر خسرو گفته است:
در بلخ ایمناند ز هر شری میخوار و دزد و لوطی و زنباره
و خاقانی شیروانی، در چکامهای برای جمالالدین اصفهانی، گوید:
این مگر آن حکم باژگونه بلخ است آری بلخ است روستای سپاهان
و انوری ابیوردی سروده است:
بلخ شهری است در آکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
از اینها آشکار میشود که زمانی دیوان بلخ کانون ستم و بیداد و فرمانهای ناروا بوده که آوازهاش به هر گوشهای رفته و داستانهای فراوان از آن بر جای مانده است.
شادروان عباس اقبال به استناد بیت بالا از خاقانی و مثل سایر «گنه کرد در بلخ آهنگری / به ششتر زنی گردن مسگری» گمان دارد که داستان داوری بلخ و دیوان آن، دستکم پیش از میانهی سده ششم هجری، در میان مردم ایران زبانزد بوده است. وی با توجه به این عبارت از رویهی ۷۲ داستان دیوان بلخ که به دست زندهیاد صبحی گردآوری شده، و قاضی بلخ در بطن یکی از این داستانها گوید: “هیچکس زورش به من نمیرسد ولو امیر غزنوی باشد” نتیجه میگیرد که قاضی سرشناس بلخ همزمان با غزنویان به ویژه امرای توانای آن سلسله مانند سبکتکین و پسرش محمود بوده. و اگر این یافته درست باشد، جناب قاضی بلخ ما باید پیوسته با روزگاری باشد که بلخ را غزنویان در دست داشتهاند. یعنی