#ناصر_خسرو وارد نیشابور شد ناشناس.
به دکان پینه دوزی رفت تا وصله ای بر پای افزارش زند.سر و صدایی از گوشه بازار برخاست. پینه دوز کارش را رها کرد و مشتری را به انتظار و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد بازآمد با لختی گوشت خونین بر سر درفش پینه دوز.
در پاسخ ناصر خسرو که چه خبر بود، گفت: در مدرسه انتهای بازار ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصر خسرو استناد کرده، علما فتوای قتلش دادند و خلایق تکه تکه اش کردند و هر کس به نیت کسب ثواب زخمی زد و پاره ای از بدنش جدا کرد، دریغا نصیب من همین قدر شد.
ناصر خسرو ،کفش را از دست پینه دوز قاپید و به راه افتاد ، در حالی که میگفت« برادر ، کفشم را بده، من حاضر نیستم در
#شهری که نام ناصر خسرو
#ملعون برده شود لحظه ای
#درنگ کنم»
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂از مقدمه کتاب
#ضحاک_ماردوش#سعیدی_سیرجانی