نمای درشت#شهلا_زرلکی.................برای دید زدن پر و پاچه ی من و مامان !مامان دارد پرده را میکشد و غر میزند. نگران دید زدن آدمهای نامریی پشت پنجرههای ساختمان روبهرویی ست. آنها آن جا کمین کردهاند برای دید زدن پروپاچه ی من و مامان... و احتمالا موهای جنگلی من که با تیشرت کهنه و گشاد و بدرنگ مامان دارم گیج و منگ و بیاعصاب و خوابآلود در خانه میچرخم و حرص میخورم. مامان ساده است. نمیداند دارم از وسط هال، از توی خانه خودش دیدش میزنم. دارم با دوربین گوشی انتقام همه دیده نشدنها را میگیرم. میگوید تو هالویی. از صفت هالو خوشش میآید و کیف میکند به من بگوید هالووو. راست میگوید گاهی خیلی هالو میشوم. اما نمیخواهد باور کنند گاهی چقدر مارمولک میشوم. تا بوده نگران دیده شدن و دیدزده شدن و همه افعال مربوط به دیدن بوده. باید همیشه مواظب می بودیم دیدمان نزنند. سر سفره چهارزانو نشستن با دامن مکافات بود. مامان به دیدزدن پدر و برادر و خواهر و هر موجود زندهای مشکوک است!!!
مامان تازه هفتاد را رد کرده و هم چنان نگران دیده شدن است. از روبهروییهای نامرئی وحشت دارد. صبحانه میخورم و لای پرده را کمی کنار میزنم به امید دیدن جنبندهای پشت پنجرههای مظلوم و ساکت روبهرو. هیچ کس نیست. پشت پردههای دولایه پنهان شدهاند. آنها هم میترسند، از ما، از مامان لابد!
میگویم: الان مردم چشم و دل سیرند. کلا هرزچشمی کم شده مامان! میگوید: سادهای! می گوید: پرده رو نزن کنار. همینم مونده آخر عمری، لنگ و پاچهم رو دید بزنه یارو!
یارو. مامان یک عمر از یک یارویی ترسیده. یارویی که تا زمانی من هم میترسیدم از چشمهای هیز نامرئیاش. هزار سال طول کشید بفهمم یارویی در کار نیست. ما از ترس هم پشت پنجرههای مدفون شده زیر پردهها و ملحفههای سفیدی به نام «زیرپردهای» پنهان شدهایمـ. آفتاب را بر خود حرام کردهایم.
می ترسیم از هم. توی خانه. توی مترو. توی اتوبوس. ما از هم وحشت داریم و این وحشت و نفرت ریشه همه بدبختیهای ما در این سرزمین بیپنجره بود.@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂